این بنده خدا(پیرمرد) ساعت هفت ونیم صبح مسافرم بوده است. و اکنون قبل از شما سراسیمه پشت سر ماشین من می دوید ایستادم سوارتاکسی شد به او گفتم حاج عمو چی شده؟ گفت پسرم من صبح هزارتومان به شما بابت کرایه داده ام که ان پول برای خرید توری ومحافظ پنجره مسجداز حشرات بوده است که مردم روستا به من داده اند تا امدم شهر خرید کنم، بعد از اینکه از تاکسی شما پیاده شدم متوجه گردیدم اشتباهی از جیب دیگرم که پول مسجد بوده با شما کرایه حساب کردم والان از صبح منتظر تاکسی شما هستم واز شیشه تاکسیتان که شکسته تورا شناختم،حالا اگر امکان دارد آن هزارتومان را پس بده تا عوض کنم.تاکسی دار میخندید ومیگفت به ایشان(پیرمرد)گفتم سخت نگیر،جوابم داد پسرم سخت میگیرند(قیامت)و...//////
فقط من کوتاه به راننده تاکسی عرض کردم اینان اهل بهشتند.(راستی یادم رفت بگویم پیرمردنورانی پیشانیش جای مهر نبود)
وقتی من(امید) امروز این اتفاق را مشاهده وشنیدم برای خودم تلنگری بود.!به خود گفتم خدایا اگر مسئولین وکسانیکه با بیت المال سرکار دارند مثل این پیرمرد روستایی فکر میکردند ونیزهمه ی ما مردم چنین رعایت احکام الهی را میکردیم که گاهی اوقات میتواندفاصله ی بهشت تا جهنم از یک جیب تا جیب دیگر لباسمان باشد، ایا شاهد مشکلات گوناگون جامعه که بیشتر از اختلاط اموال وعدم توجه به حلال وحرام الهی میباشد، بودیم؟
تجربه ای ازامید.