سـوارِ گمـشده را از میـان راه گرفـتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
شبیه کشتی نوحی، نه! مهربانتر از اویی
که حـرِّ بد شده را هم تـو در پنـاه گرفـتی
چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسیـن فـاطمه! میگفتـم اشتـباه گرفـتی
من آمدم که تو را با سپاه و تیر بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بیسپاه گرفتی
بگو چرا نشوم آب که دست یخزدهام را
دویدی و نرسیده به خیـمهگاه گرفـتی
چنان تبسم گرمی نشاندهای به لبانت
که از دل نـگرانـم مـجـال آه گرفـتی
رسید زخم سرم تا به دستمال سفـیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی