loading...
مسجد نبی اکرم (ص)
اسماعیلی بازدید : 197 پنجشنبه 24 اردیبهشت 1394 نظرات (0)

 

ب) بررسی آیه در تفسیر تسنیم[1]

جريان سعادت انسان به قدري مهم است كه ذات اقدس اله از تمام علل و عوامل ممكن براي تأمين سعادت انسان يادآوري كردند و افاضه كردند هم از راه عقل هم از راه فطرت هم از راه كتاب و سنت كه هيچ راهي براي غفلت باز نشوداز استدلال اين آيه كريمه برمي‌آيد كه مسئله اخذ ميثاق يك امر ضروري است يعني حتماً بايد واقع مي‌شد نظير مسئله وحي و نبوت و رسالت همان طوري كه جريان نبوت و رسالت ضروري است وگرنه بشر بدون رسالت گمراه مي‌شدند و در قيامت احتجاج مي‌كردند جريان اخذ ميثاق هم امر ضروري است وگرنه بشر گمراه مي‌شد كلاً يا بعضاً گمراه مي‌شدند و در قيامت احتجاج مي‌كردند زيرا ذات اقدس اله مشابه همان استدلالي كه در جريان وحي و نبوت فرمود همان را در جريان اخذ ميثاق ياد كرده است﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ كانَ اللّهُ عَزيزًا حَكيمًا- نساء/165

يك نشئه‌اي بايد باشد كه اگر ما تأمل و تدبر كنيم بخواهيم به ياد بياوريم به يادمان بيايد اگر سابقه‌اي داشته باشيم بايد بعد از يك مدتي يادمان بيايد

اصولا اصل تعهد گيري براي آن است كه انسان يادش باشد تا شرك نورزد ما اگر در عالم ديگر تعهد سپرده باشيم و اينجا هيچ يادمان نباشد كه آن احتجاج تام نيست آن اشهاد مؤثر نيست اصل آن اشهاد براي آن است كه كسي غفلت نكند ما الان در فضاي غفلت داريم زندگي مي‌كنيم بنابراين اين با خود آن با آيه سازگار نيست پس يك موطني هست كه آن موطن غفلت پذير نيست آن موطن هم با وراثت شرك از بين نخواهد رفت انسان طبق اين آيه شاهد بر نفس خود هست يعنی حقيقت خويش را با علم حضوري مي‌يابد و مي‌يابد كه حقيقت او به ربوبيت خدا و عبوديت خود اقرار دارد اما حالا حقيقت او چگونه ربوبيت خدا و عبوديت خود را اقرار دارد شايد نتوان به صراحت از آيه استفاده كرد

هر چه هم بيشتر فكر مي‌كنند كمتر يادشان مي‌آيد و نمي‌شود گفت انسان چون در يك موطني ميثاق سپرده است به عالم طبيعت كه آمده است فراموشش شده بالأخره يك فراموشي است كه بعد از يك مقدار تامل بايد يادش بيايد الان انسان هيچ تامه‌اي به اندازه مرگ نيست البته آنچه كه قبل از مرگ است به اندازه تامه موت نيست حوادث بعد از موت اتم است تامه كبري مال بعد از موت است مع ذلك انسان كه مُرد وارد برزخ شد وارد ساهره كبري يعني صحنه قيامت شد به ميزان و صراط و تطاير كتب و ساير مواقف قيامت كه رسيد همه اين صحنه‌ها را كه پشت سر گذاشت وقتي وارد بهشت شد باز يادش هست وقتي چيزهايي را مي‌بيند مي‌گويد بله اين همانهاست كه در دنيا به ما وعده دادند هذا ما وعدنا ربنا يادش مي‌آيد كه اين همانهاست كه در دنيا به ما وعده دادند يا در جهنم عده‌اي به ديگران مي‌گويند كه انه كان لي قرين...

اگر كسي بگويد اين تطورات و تحولات مايه نسيان است مي‌گوييم درست است كه مايه نسيان است اما نسيان في الجمله نه بالجمله.

در نهان انساني عقلي را آفريد به انسان عقل عطا كرده است اين عقل مي‌داند اين كمالات هستي و اين نعم الهي نه از خود اوست نه ديگري كه همتاي اوست به او داده است يك مبدئي كه نه فقير است و نه مستغني بلكه غني محض است اينها را به او عطا كرده است اگر كسي اهل هوي و هوس نباشد اگر كسي اهل جهل و تجاهل نباشد اگر كسي اهل نسيان يا تناسي نباشد خودش را به نسيان نزدند به تعبير حضرت امير(سلام الله عليه) كه در نهج‌البلاغه فرمود: ظهر المتذكرون بقي الناسون او المتناسون

اينچنين نيست كه يك عده روي ترس بگويند خدا. اين ترس يك بركتي است كه حجابهاي ظلماني و نوراني را خرق مي‌كنند انسان آن نور السماوات و الارض را مي‌بيند

اگر منظور [از این تعهد] عقل باشد خب كساني كه در محيط شرك تربيت مي‌شوند كه عقلشان به سمت توحيد شكوفا نخواهد بود اين كسي كه شير مشركان را خورده در خانه شرك رشد كرده و مدرسه اهل شرك رفته و در كشور مشركان رشد كرده اين چگونه عقلش موحدانه ظهور كند معلوم مي‌شود كه آن معهد و اخذ ميثاق يك چيز ديگري است كه در درون انسان هست و با هر كسي هم هست و به علم حضوري اوست نه علم حصولي گرچه ضعيف است بعد قوي مي‌شود ولي اصل سرمايه هست

مطلب دوم آن است كه اين آيه سورهٴ مباركهٴ اعراف نه نظير آيات افلا تعقلون و مانند آن است كه احتجاج عقلي باشد و نه نظير آيه سورهٴ مباركهٴ نساء(آیه165) است كه احتجاج نقلي باشد كه فرمود ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ لِئَلاّ يَكُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ يا نظير آيه: (الم ياتكم نذير قالوا بلي) بلکه يك حجت ثالثه است و آن حجت ثالثه حجت فطرت است

از اين آيه كريمه برمي‌آيد كه انسان نسبت به خودش علم حضوري دارد چرا؟ براي اينكه فرمود (و اشهدهم علي انفسهم) انسان را شاهد عليه خود قرار داد يعني گفت خودت را ببين به چه امري اقرار كردي چه مطلبي را امضا كردي و چه تعهدي را سپردي؟ انسان وقتي به خويشتن خويش مراجعه كرد خود را مراجعه كرد ديد ربوبيت خدا را امضا كرد و عبوديت خود را تعهد سپرد ((و اشهدهم علي انفسهم))؛ يعني جعلهم شاهدين علي انفسهم يعني به انسان اين آگاهي را داد كه خودش را بفهمد خب اگر خود فهمي تحليل بشود همان علم حضوري است

«اشهدهم علي انفسهم» ناظر به مقام اداي شهادت نيست كه مانند آیه (شاهدين علي انفسهم بالكفر) بشود كه مقام اداست بلکه اين مقام تحمل است؛ يعني ما اين كار را كرديم انسان را شاهد بر نفس خود كرديم كه نگاه كن ببين به ربوبيت چه كسي و عبوديت چه كسي اعتراف و اقرار داري از باب تشبيه معقول به محسوس

فرض كنيد يك آينه‌اي را انسان در برابر يك حقيقت تابنده‌اي قرار مي‌دهد اين آينه آن حقيقت را مي‌بيند و نشان مي‌دهد و در برابر آن حقيقت هم خاضع است اگر كسي بتواند سر اين آينه را خم بكند به خود آينه نشان بدهد به آينه بگويد چه كسي را مي‌بينی؟ اين آينه اگر خواست حرف بزند آن صاحب صورت را نشان مي‌دهد مي‌گويد من صاحب صورت را ديدم

ولي انسان يك آينه‌اي است كه خدا سر او را خم كرده است و او را به خودش آشنا كرده است درون خود را ديده است آنگاه از او سؤال مي‌كنند الست بربكم قالوا بلي

اين كه در خطبه نهج‌البلاغه آمد كه خلق مراياي الهي‌اند مرائي الهي‌اند مرات حق‌اند مرئي حق‌اند و حق در آنها مرئي است ناظر به همين بخش است گرچه اشهدهم علي انفسهم غير از اشهدهم انفسهم هست اما در اين مرحله‌اي كه ذات اقدس اله انسان را شاهد بر او قرار داد كه مقام تحمل شهادت است قبل از موطن شهادت قبل از موطن اشهاد ذات اقدس اله با انسان كه تعهد برقررا كرده است انسان ربوبيت خدا را ديد و عبوديت خود را پذيرفت

در جريان ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ آنجا هم حق محاوره واقعي است نه تمثيل اشياء واقعا چيز مي‌فهمند اشياء واقعا با خدا سخن مي‌گويند خدا واقعا با اشيا سخن مي‌گويند اين تمثيل نيست

دليلي نداريم كه تمثيل باشد اگر همه اشياء چيز مي‌فهمند همه مسلمان‌اند اسلم من في السماوات و الارض همه مسبح اند همه مطيع و حامدند همه درك مي‌كنند ﴿كُلُّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبيحَهُ دليلي بر تمثيل نيست

«من عرف نفسه فقد عرف ربه»

وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ

﴿لا تَعْمَي اْلأَبْصارُ وَ لكِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتي فِي الصُّدُور

اين ميثاق در يك مداري دور مي‌زند كه آنجا غير از مسئله عقل و غير از مسئله وحي چيز ديگري هم بايد باشد

برخي خواستند ميثاق را به زبان وحي و نبوت برگردانند يعني ذات اقدس اله به زبان انبياء از راه وحي و نبوت از بشر ميثاق گرفته است خب اگر اين باشد كه منظور از آيه همان پيماني است كه از راه وحي و نبوت از انسانها گرفته شده است نه چيز ديگر

﴿جَحَدُوا بِها وَ اسْتَيْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ پس معلوم مي‌شود كه اين ميثاق نه به زبان عقل و استدلال و برهان است نه به زبان وحي و نبوت براي اينكه اين ميثاق معنايش اين است كه ذات اقدس اله از همه تعهد گرفت و همه هم اقرار كردند

اين ميثاق به زبان عقل و استدلال نيست؛ زيرا عقلا و مستدلين و خردورزان دو گروهند يك عده قبول دارند يك عده قبول ندارند و به زبان وحي و نبوت هم نيست براي اينكه انبياء (عليهم السلام) كه آمدند امتها دو طايفه شدند بعضي‌ها ﴿فَريقًا هَدى وَ فَريقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلالَةُ﴿فَ‏آمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ يك موطني هست كه در آن موطن همه قبول كردند قالوا بلي پس موطن استدلال نيست موطن وحي و نبوت هم نيست يك جاي ديگر است و اين جاي ديگر قبل از اين عالم نيست چون اگر قبل از اين عالم بود از آن به بعد اشكالات سيدنا الاستاد و ديگران البته وارد است اگر قبل از اين عالم بود خب دوباره اگر اين ارواح از اين ابدان جدا شد و آن ذرات ريز به صلب برگشتند خب يادشان رفته و ميثاق وقتي يادشان نباشد احتجاج تام نيست

معلوم مي‌شود نه به زبان عقل است نه به زبان نقل، اين مي‌شود به زبان دل، مي‌شود به زبان قلب. اين همان است كه مي‌گويند فطرت اين است كه در جميع حالات با تمام انسانها در تمام شرايط اقليم‌ها و زمانها اين حضور و ظهور دارد آن راه دل از نظر دل حتي كساني كه لساناً اقرار نمي‌كنند و انكار دارند قلبشان مي‌پذيرد.

آنچه كه از قرآن بهره مي‌گيريم اين است كه انسان داراي مراحل متعدد و مواطن متعدد از وجود است يك مرحله است انسان با ساير موجودات در مخزن الهي وجود داشت برابر آيه سوره حجر كه ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ پس انسان همانند اين آيه همانند ديگر موجودات در مخزن الهي وجود داشت موطن بعد كه نشئه دنياست كه براي همه ما مشهود است. موطن سوم برزخ است. موطن چهارم ساهره قيامت است و موطن و پنجم بهشت يا معاذالله دوزخ است.

چرا سورهٴ مباركهٴ يس را مي‌گويند قلب القرآن فرمود به خاطر آن آيه پاياني‌اش كه ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ خب ما يك ملكوتي داريم و زمام اين ملكوت به دست خداست اين ملكوت همان كن خداست

تو كه در نشئه ملكوت با آن چهره‌اي كه با خدا ارتباط داري بلي گفتي امروز چرا به بستر لا خفتي[2] مگر نه آن است كه هم اكنون يكي جلو يكي دنبال تو يك موجود دو طبقه‌اي هستي يك سكه دو رويه هستي يك رو به طرف خدا يك رو به طرف زمين آن روي به طرف خدا روي به طرف توست با آن رو گفتي بلي چرا اينجا مي‌گويي لا آن هم تويي ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ اين اخذ ميثاق براي ملكوت كل شيء است آن وقت به ملك انسان مي‌گويند ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ كه ملكوتت را به تو نشان دادند الستُ بربكم قالوا با آن چهره و صبغه ملكوتي بلي آن هم الآن با توست به ياد بياور آن مقدم بر اين است بيگانه هم نيست جدا هم نيست و عالم ديگر هم نيست ملكوت توست

پس انسان يك صبغه ملكوتي دارد كه از آن جهت هميشه مي‌گويد بلي. نه قالوا ماضي باشد يا گذشته باشد و الآن با چهره ملكوتي نگويد بلي مي‌گويد الآن هم با چهره ملكوتي مي‌گويي بلي

يكي اينكه ظاهر آيه آن است كه آن موطن اخذ ميثاق مقدم بر اين نشئه مادي و تدريجي است دوم اينكه براهين عقلي براي بعضي‌ها كافي است براي بعضي‌ها كافي نيست همانها كه اهل استدلالند برخي موحدند برخي ملحد در حالي كه آن نشئه طوري است كه همگان قائل به ربوبيت خدا و عبوديت خود هستند قالوا بلي اين دو تا محذور هست راهي را كه سيدنا الاستاد (رضوان الله عليه) طي كرده بودند در بحث ديروز اشاره شد و اجمالش اين است كه ما براي حفظ ظاهر آيه اخذ ميثاق بايد يك نشئه‌اي درست كنيم كه همگان حضور داشته باشند يك، و مقدم بر اين نشئه محاوراتي ما هم باشد دو، و آن نشئه قابل غفلت و بهانه و احتجاب و جهل و سهو و نسيان نباشد سه، و طرزي ذات اقدس اله با آنها گفتگو كرده باشد و آنها را به خود آنها نشان داده باشد كه ربوبيت خدا و عبوديت آنها بين الرشد باشد چهار.

[بنابراین آن نشئه] اولاً، موجود است.

ثانياً، رابطه انسان با او محفوظ است.

ثالثاً آن را از آيات ديگر استفاده مي‌كنند كه همان چهره ملكوتي انسان است چون ما تقدم مي‌خواهيم نه تقدم زماني.

در خيلي از موارد است كه سبق را ذكر مي‌كند مي‌فرمود خداوند قبلاً اين كار را كرده است قبلي نبود تا قبليت زماني در كار باشد خود قبل از افعال خداست از زمان برمي‌خيزد آنجايي كه بگوييم ذات اقدس اله بود و چيزي با او نبود اين سبق كه سبق زماني نيست براي اينكه خود زمان از حركت يك جرمي به دور جرم ديگر پديد مي‌آيد يا از يك حركتي پديد مي‌آيد بالأخره اگر يك موجود مادي نباشد حركتي در كار نيست و اگر حركت نباشد زمان در كار نيست زمان مقدار حركت است و زمان هم مثل حركت، مثل متحرك، مثل موجودات ديگر مخلوق خداست.

آن موطن موجود است رابطه هم موجود است گردگيري بكن به فكر آن رابطه باش اگر غبار روبي كردي آن به يادت مي‌آيد و اگر تو غبارروبي نكردي ما غبارروبي مي‌كنيم چطور انسان در اتاق عمل به ياد خداست

اگر موطن اخذ ميثاق از بين رفته باشد قهرا ارتباط انسان با آنها قطع است و يادش نيست يا اگر آن موطن موجود باشد ولي ارتباط انسان از او قطع شده باشد باز قابل تذكر و ياد آوري نيست

الان هم خداوند ما را امر مي‌كند به تذكر آن ميثاق پس آن نشئه بايد مقدم باشد اولاً موجود باشد ثانياً ارتباط ممكن باشد ثالثاً تا با احتجاج اين ذيل هماهنگ باشد

مقتضاي اصلي فطرت همان اسلام است يعني خطوط كلي عقايد از اصول دين ولايت، نبوت، رسالت خطوط كلي عقول، خطوط كلي افكار، خطوط كلي فقه

آنجا كه يك اثر منفي بار است نظير آيهٴ سورهٴ نحل كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً همان تعبير اخراج به كار رفت يعني خداوند فرزندها را از پدرانشان, مادرانشان بيرون آورد خارج كرد, اما در آيهٴ محلّ بحث كه اثر مثبت دارد به جاي تعبير «أخرج», «أخذ» فرمود كه نشانهٴ اهتمام است خدا خودش گرفت نه بيرون آورد در سورهٴ نحل كه فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَخْرَجَكُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِكُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَيْئاً چون اين اثر منفي است يعني چيزي وقتي به دنيا آمديد به يادتان نبود اما اينجا چون يك اثر مثبت دارد يك, بار معرفتي دارد تعبير به اخراج نكرد تعبير به اخذ كرد فرمود: ﴿وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِي آدَمَ يعني اين را گرفت يعني اين شاگرد را گرفت اين فرزندها را گرفت نه اينكه فقط بيرون كشيد.

نكته دوم آن است كه ناظر به اخذ ميثاق است اينكه در اين آيه از اخذ ميثاق استفاده كردند براي اينكه كلمه اخذ گرچه درباره ذريه به كار رفت اما اخذ اين افراد در حقيقت دعوت اينها به محضر باري تعالي است براي دريافت ميثاق يعني از اينها تعهد گرفته است روي اين جهات تعبير به اخراج نفرمود تعبير به اخذ فرمود در برابر ﴿وَ الَّذينَ كَفَرُوا أَوْلِياؤُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَي الظُّلُماتِ

قبل از اين آيه سياقش سياق غيبت است بعد از اين آيه هم سياق، سياق غيبت است اما در آيه محل بحث اسلوب عوض شد سياق عوض شد فرمود و اذ اخذ ربك آيه قبل اين بود كه ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ كه درباره بني اسرائيل است از آنها به عنوان غيبت ياد كرد آيه بعد از آيه اخذ ميثاق اين است ﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذي آتَيْناهُ آياتِنا كه اين هم غيبت است اما در آيه محل بحث التفات از غيبت به خطاب و خطاب به شخص پيغمبر (ص) نشانه اهميت مطلب است براي اينكه موضوع اصلاً عوض شده است نظير موضوع قبل يا موضوع بعد نيست.

گرچه خروج از ظهر، مستلزم خروج از رحم و بطن نيست لكن اگر از ظهر خارج بشود و در رحم و بطن قرار نگيرد مي‌شود نطفه غير مخلّقه. آن غير مخلّقه قابل اخذ ميثاق نيستند از اينكه فرمود ما از ظهور بني آدم ذريه اينها را اخذ كرديم معلوم مي‌شود كه نطفه مخلقه است. نطفه مخلقه آن وقتي است كه از ظهر خارج مي‌شود و در بطن و در رحم قرار بگيرد از اين جهت با ذكر كلمه ظهور و هم چنين با ذكر كلمه ذريه از ذكر بطون بي نياز شدند و ذكر نفرمود

مطلب بعدي آن است كه همان طوري كه در قيامت هر كسي شاهد اعمال خودش است ﴿اقْرَأْ كِتابَكَ كَفي بِنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسيبًا در آن موطن اخذ ميثاق هم هر كسي شاهد خويشتن خويش است هم خودش را مي‌بيند هم شاهد خودش هست لذا فرمود ﴿وَ أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ يعني لا علي غيرهم اين ﴿أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ يعني جعل كل واحد را شاهداً علي نفسه خواه به معناي مطلع و مشرف باشد خواه به معني گواه ولي به هر تقدير هر كسي را آگاه به خويشتن خويش كرد ديگر كسي كاري به ديگري ندارد در آن نشئه در عين حال كه همه باهمند اما همه هر كدام تنهايند نظير صحنه قيامت كه ﴿إِنَّ اْلأَوَّلينَ وَ اْلآخِرينَ لَمَجْمُوعُونَ إِلي ميقاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ در عين حال كه همه باهمند اما همه اينها در يوم القيامه ﴿اذ جِئْتُمُونا فُرادي كَما خَلَقْناكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ همه‌شان تك‌اند يعني هيچ كسي با ديگري نسبتي ندارد انسابي در كار نيست براي اينكه همه باهم از خاك برمي‌خيزند اين طور نيست كه يكي از خاك برخيزد ديگري فرزند او باشد كه والد و ولد همه باهم از خاك برمي‌خيزند پس نسبي در كار نيست و قراردادهاي اجتماعي، ضوابط اجتماعي هم نيست

پاسخ ديگر اينكه گفتيد كه هيچ كس يادش نيست شما از خودتان خبر بدهيد چرا از ديگران خبر مي‌دهيد خيلي از بزرگان اهل معرفت هم وقتي به آنها گفتند يادتان هست مي‌گويند بله كانه الآن مثل اينكه زير گوش من باشد من آن روزي كه گفتم بلي آن صدايي كه شنيدم الآن مثل اينكه زير گوش من باشد آن لحظه‌اي گفتم بلي الآن مثل اينكه كانه في اذني خب اينها يادشان هست از بعضي سؤال كردند شما يادتان هست نشئه اخذ ميثاق گفت كانه الامس مثل اينكه ديروز بود

اين روايات در ضمن آيه وارد شده اين است كه اين آيه جريان ميثاق به زبان حال را بيان مي‌كند اما روايات ميثاق به زبان مقال را بيان مي‌كند

قطب الدين شيرازي -طبق نقل آلوسي- مي‌گويد آيه ناظر به زبان حال است يعني خداي سبحان تك تك انسانها را آفريد عقل از درون، وحي از بيرون به او عطا كرد آيات آفاقي و انفسي را در فراسوي او و برابر او ارائه كرد اين طوري است كه همه اينها گويا به زبان در مي‌آيند و از طرف خدا مي‌گويند آيا خدا ربّ تو نيست گويا انسان مي‌گويد بلي يعني زمينه طوري است كه خدا با ارائه آيات آفاقي و انفسي گويا مي‌گويد الستُ بربّكم و مطلب به قدري روشن و جلي است كه انسانها گويا مي‌گويند بلي...

بنابراين آن بياني كه مرحوم شيخ مفيد (رض) دارد كه به تمثيل يا تكوين تطبيق كردند آن ناتمام است چه اينكه بياني كه جناب زمخشري داشتند كه به تمثيل تطبيق كردند آن هم ناتمام است براي اينكه اين آيه بالصراحه احتجاج را بازگو مي‌كند و آنهايي هم كه اين آيه را بر جريان برهانها كلامي و حكمت و برهان عقلي تطبيق كردند اين هم ناتمام است براي اينكه در قبال براهين عقلي يك عده مي‌گويند لا يك عده مي‌گويند نعم آنهايي هم كه اين را به زبان معجزات و آيات بينات و كتاب و سنت تطبيق كردند آن هم ناتمام است براي اينكه در قبال معجزات و آيات بينه يك عده نعم می گویند يك عده لا مي‌گويند. اما اين يك زباني است كه همگان بلي گفتند و احدي نكول نكرد همه قالوا گفتند يك زباني كه قبول مطلق است بلا نكول اصلاً زبان فطرت است اگر تمثيل باشد كه با تمثيل كسي را نمي‌سوزانند اگر تكوين باشد كه با تكوين كسي معصيت نمي‌كند لسان اين آيه هم لسان تشريع است و احتجاج و امضا گيري و ترساندن از جهنم مي‌خواهد با دليل قعلي بترساند دليل عقلي را يك عده قالوا بلي يك عده قالوا نعم يك عده گفتند نه يك عده گفتند آري اين همين ادله عقلي است كه اينها مي‌گويند افسانه است ديگر آنكه مي‌گويد ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا براهين عقلي را افسانه مي‌داند ديگر او معيار معرفت را حس مي‌داند مي‌گويد ما تا چيزي را معرفت شناسي‌اش روي حس است تا چيزي را نبينيم باور نمي‌كنيم...

بنابراين اين بايد به زبان دل برمي‌گردد كه همگان در زبان دل در برابر الست بربكم قالوا بلي دارند.
«و واتر اليهم انبيائه ليستادوهم ميثاق فطرته و يذكروهم منسي نعمته و يحتج عليهم بالتبليغ و يثير لهم دفائن العقول»

يعني آنچه كه اينكه دفن كرديم گنجينه‌اي كه در درون است اين را شكوفا كنند انبياء نيامدند يك چيزي را مثل ميراث فرهنگي مثل موزه در دل بشر بگذارند دلهاي بشر موزه خدا نيست بلكه معدن خداست بين موزه و معدن هم اين فرق هست موزه چيزي از خود ندارد از بيرون اين گوهر‌ها را مي‌گذارند اما معدن گوهر‌ها را از خود دارد اين معدن شناس مي‌آيد انقلابي پديد مي‌آورد تا اين گنجينه پيدا بشود...

 

بررسی دیدگاه مفسران درباره آیه:

برخي از مفسران كه حل معناي آيه بر آنها دشوار بود و از روايات اهل بيت (عليهم السلام) هم كمكي نگرفتند و توان ارجاع آيات بعضها به بعض نداشتند نظير معتزله و ... اين آيه را بر تمثيل حمل كردند گفتند پيماني در كار نبود اقرار گرفتن و امضا كردن و اينها نبود بلكه يك صحنه‌اي بود كه گويا به منزله اخذ پيمان است اين تمثيل است آن صحنه را عده‌اي صحنه عقل دانستند عده‌اي صحنه وحي دانستند گفتند ذات اقدس اله براهين عقلي را براي ذوي العقول و اولوالالباب آنقدر روشن كرد كه گويا از آنها سئوال كرده است كه آيا من پرودگار شما هستم يا نه و گويا همگان اقرار كردند اينقدر ادله عقلي روشن است كه گويا خدا اقرار گرفته است برخي اين را به زبان وحي دانسته‌اند گفتند به اينكه آنقدر آيات الهي و معجزات بوسيله انبياء (عليهم السلام) ارائه شد كه گويا خداوند از مردم سئوال كرد الست بربكم, گويا مردم گفتند بلي, آنگاه شواهدي اقامه كردند گفتند اين نظير آن است كه خداوند در جريان آسمان و زمين فرمود ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ اينچنين نيست كه خداوند امر كرده باشد آنچنان هم نيست كه زمين و آسمان سخن گفته باشند و گفته باشند اطينا طائعين, بلكه اين به منزله امر است آنهم به منزله امتثال.

اين سخن به چند دليل ناصواب است:

يكي اينكه ظواهر الفاظ حجت است حمل بر تمثيل نمي‌شود مگر قرينه‌اي در كار باشد اگر ما چاره‌اي نداشته باشيم البته بر تمثيل حمل مي‌كنيم و در اينجا چاره هست .

ثانياً تنزيلي كه آوردند اين تام نيست براي اينكه در جريان ارض و سماء وقتي خداوند به آسمان و زمين فرمود به اينكه ﴿ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ آنها مي‌گويند ما مطيعانه اطاعت مي‌كنيم و مي‌آييم و حرفشان هم مطابق با واقع است و هرگز تمردي با نظام آسمانها و زمين نيست همه مطيع حق‌اند و اما در جريان انسانها اينطور نيست خداي سبحان مي‌فرمايد به اينكه (ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ خوب مي‌فرمايد به اينكه ما هر وقت انبيا را با معجزات و با آيات بين فرستاديم يك عده قبول كردند يك عده قبول نكردند ﴿يا حَسْرَه عَلَي الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاّ كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ خوب اگر قرآن پيامش اين است كه هر وقت ما پيامبراني با معجزات فرستاديم يك عده قبول كردند يك عده قبول نكردند كدام نشئه نشئه‌اي است كه همگان قالوا بلي, مي‌گويند؟ در برابر عقل هم كه فرمود يك عده سفيه‌اند ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّه إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ اينكه با مهجورين فقه سخن نمي‌گويد كه با سفها كه سخن نمي‌گويد سفها در آن جهت كه سفيهند كه مكلف نيستند فرمود همين اينهايي كه خودشان را عاقل مي‌پندارند و اولوالالباب مي‌پندارند همين‌ها سفيهند معيار عقل و سفه توحيد است يك موحد عاقل است يك غير موحد سفيه معيار عقل و غير عقل همراه ابراهيم خليل (سلام الله عليه) بودن يا با او نبودن است ﴿وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّه إِبْراهيمَ إِلاّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ خوب بنابراين در قرآن آيات فراواني هست كه ما انبيا را با معجزات اعزام كرديم ولي يك عده قبول كردند يك عده قبول نكردند چه اينكه ما به مردم عقل داديم يك عده به كار بردند يك عده به كار نبردند كدام نشئه است كه همگان گفته‌اند بلي؟ همه عقلا گفتند بلي؟ نه, همه امم در برابر انبياء كه معجزات را ديدند گفتند بلي؟ نه, يك وقت است كه اگر همگان در مرحله عقل بگويند اطاعت عقل بكنند آنگاه مي‌شود از اين صحنه به صورت تمثيل ياد كرد كه گويا خداي سبحان به اولوالالباب فرموده است الست بربكم, گويا همه عقلا گفته‌اند بلي گويا خداوند به زبان وحي و نبوت از همه امم اقرار گرفت الست بربكم همه امتها قالوا بلي ولي وقتي در مقام عمل ما مي‌بينيم نه برابر عقل عمل مي‌كنند نه برابر وحي رفتار مي‌كنند پس عملي نيست كه ما بگوييم اين به منزله بلي گفتن است بايد بر يك نشئه‌اي حمل بشود كه در آن نشئه همگان مي‌گويند بلي و ظاهراً همان نشئه فطرت است نشئه دل هست نه نشئه عقل...

به هر تقدير ظاهر آيه اين است كه يك موطني است همه گفتند بلي اين با موطن عقل نيست براي اينكه عقلا دو قسمند موطن وحي نيست براي اينكه امتها با مشاهده معجزه دو قسمند يك موطني هست كه در اين موطن هيچ كس انكار نكرده اگر چنانچه در موطن خلق الله الارواح قبل الاجساد باشد آن ممكن است باشد...

براي روشن شدن اين ميثاق بايد انحاي اخذ ميثاق و احتجاج را بازگو كرد يك وقت ميثاق به لسان تكوين است يك وقت به لسان تمثيل است يك وقت به لسان تشريع. لسان تكوين آن است كه در نظام هستي بر اساس آن ربط خاصي كه بين خالق و مخلوق هست اين مخلوق بنده خالق است و در تحت تدبر و تربيب آن خالق است و هرگز عصيان هم ندارد بر اساس نظام تكوين اگر ميثاق تكويني شد تخلف پذير هم نيست يك و همگاني است دو و آن چهار يا پنج طايفه آيات قرآن كريم كه دلالت بر اسلام سجده انقياد تسبيح تحميد موجودات دارد اين لسان تكوين است اينكه فرمود ﴿لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴿وَ لِلّهِ يَسْجُدُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴿إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ اين پنج طايفه آيات لسان تكوين را بيان مي‌كند يعني هر موجودي در نظام تكويني تابع خداست اين نه استثنا پذير است نه عصيان پذير هيچ موجودي در تعهد و اسلام و انقياد و تسبيح و تحميد و سجده تكويني نه مستثني است نه عاصي نه تخصصا خارج است نه تخصيصا در اين جهت بين ملحد و موحد فرقي نيست اينكه در بعضي از روايات دارد كه كافر خودش سجده نمي‌كند ولي سايه او سجده مي‌كند يعني بدن او كه سايه روح اوست سجده مي‌كند گرچه جان او سجده نمي‌كند تشريعا و سايه بدن او هم سجده نمي‌كند هر چه شيء است سجده خدا را به عهده دارد اين نظام تكويني به همان نظام علي و معلولي برمي‌گردد تخصصي در كار نيست تخصيص هم در كار نيست در مدار احتجاج هم نيست و از محور بحث هم بيرون است براي اينكه هيچ موجودي يك روزي بگويد بلي يك روزي بگويد نعم اينطور نيست هميشه مي‌گويند بلي يعني آن پنج طايفه از اياتي كه از اسلام موجودات خبر مي‌دهد از تسبيح موجودات خبر مي‌دهد از سجده موجودات خبر مي‌دهد از طلوع و اطاعت موجودات خبر مي‌دهد و از تحميد موجودات خبر مي‌دهد نه شيئي تخصصا خارج است و نه تخصيص پذير عصيان هم در اينجا نيست مثل اينكه نسيان هم راه ندارد اين لسان تكوين و ظاهر آيه آن نيست يعني جريان تكوين نيست چون دارد احتجاج مي‌كند و برابر احتجاج در قيامت پاداش و كيفر هم خواهد داد.

زبان دوم، تمثيل است. تمثيل آن است كه براي اهميت يك مطلب چيزي را بازگو مي‌كنند نظير آنچه كه در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ حشر آمده است كه ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَ تِلْكَ اْلأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ خب اين لعلهم تفكروني كه در سوره حشر است با و ما يعقلها الا العالموني كه در سوره لقمان يا روم هست اين ناظر به آن است كه اين تمثيل براي متفكران سودمند است یعنی چنين چيزي در خارج واقع نشده است و ذات اقدس اله قرآن را بر كوه نازل نكرده که كوه از عظمت قرآن كريم و وحي الهي خاشع و متصدع و متفرق و متلاشي شده باشد؛ بلکه اين در حد تمثيل است آنگاه نمي‌شود در قيامت خداي سبحان كوه را مواخذه بكند كه چرا نظير انسان متشرع نبودي اين يك تمثيلي بيش نيست در نظام تكوين كوه و ساير موجودات مسلم ند ساجدند مسبح‌اند و مطيع‌اند و حامد بيش از آن كه از تمثيل استفاده بشود چون تمثيل واقعيتي ندارد فقط براي بيان اهميت مطلب است لوازمي هم او را همراهي نمي‌كند و اين آيه محل بحث (172 اعراف) تمثيل هم نيست چون واقعا احتجاج است يعني هيچ كس در قيامت نمي‌تواند بهانه بياورد بگويد من غافل بودم يا گرفتار ميراث گذشتگان بودم هيچ كس نمي‌تواند

زبان سوم تشريع است. در نظام تشريع جاي احتجاج هست جاي استدلال هست جاي پاداش و كيفر هست جاي مدح و ذم هست جاي مدح و قدح هست جاي حمد و ذم هست و سر انجام ثواب و عقاب و بهشت و جهنم اين نظام تشريع گاهي با عقل دليل علي احتجاج بسته مي‌شود گاهي به دليل نقلي احتجاج بسته مي‌شود هرچه كه حجت بين عبد و مولي است و انسان مي‌تواند برابر او در بحثهاي فقهي حقوقي اخلاقي و احتجاج كند حجت خدا بر انسان تمام است اين نظام تشريع است كه بر اساس او مي‌توان كسي را پاداش داد و كسي را عقاب كرد و ظاهر آيه همين است يعني نظام تشريع است نظام احتجاج است كه خداي سبحان مي‌فرمايد ما اين پيمان را گرفتيم تا هيچ كس در قيامت بهانه‌اي و حجتي ارائه ندهد نگويد كه ما غافل بوديم يا تحت فشار نياكان بوديم يا وارث شرك پيشينيان بوديم و ...

بنابراين ما اول بايد كه بين تكوين و تمثيل فرق بگذاريم اين يك مطلب. دوم آن است كه اين آيه نه در مدار تشريع ست نه تمثيل است و نه تكوين اين دو. و اگر ما بگوييم اين قالوا بلي به اين معناست كه آنقدر آيات الهي چه در آفاق چه در انفس براي مردم روشن است كه اگر از اينها سؤال بكنيم خالق شما كيست مي‌گويند الله ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ اين هم نيست براي اينكه مردم دو دسته‌اند يك عده هستند كه در جواب قالوا بلي دارند ﴿لَيَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزيزُ الْعَليمُ يك عده هم مي‌گويند كه نه ﴿لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ منكر خالقيت‌اند مي‌گويند ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا نشانه‌اش آن است كه در جريان وحي فرمود وقتي ايات الهي نازل مي‌شود از يكديگر سؤال مي‌كنند كه ما ذا انزل ربكم خدا چه چيزي فرستاده؟ جواب دهنده‌ها دو دسته‌اند يك عده موحد‌اند قبول دارند يك عده ملحدند يا مشرك‌اند قبول ندارند آناهي يكه قبول دارند اصل مبدأ را قبول دارند انزال وحي را قبول دارند نزول وحي را هم قبول دارند و آنچه را هم كه نازل شده است وحي است آن را قبول دارند ﴿و اذا قيل ماذا انزل ربكم قالوا خيرا به نصب جواب مي‌دهند يعني انزل ربنا خيرا اما از ديگران كه سؤال بكنيد ماذا انزل ربكم همه چيز را منكر است با يك نكته ادبي زير همه را آب مي‌بندد وقتي بگوييم ماذا انزل ربكم قالوا اساطير الاولين اصلاً به رفع جواب مي‌دهد مي‌گويد اولاً انزالي در كار نيست ربي در كار نيست نزولي در كار نيست يك اين هم كه مي‌بينيد افسانه است اين دو نمي‌گويند اساطير الاولين آنها برابر سؤال جواب مي‌دهند ماذا انزل ربكم قالوا خيرا يعني قبول داريم انزالي هست منزلي هست نازلي هست نزولي هست و آنچه كه نازل شد خير است اما ديگري همه را منكر است مي‌گويد منزلي در كار نيست انزالي در بين نيست چيزي نازل نشده اين هم كه در دست شماست افسانه است اينها مي‌گويند اساطير الاولين قالوا اساطيرُ الاولين مي‌بينيد يك رفع و يك نصب اين قدر تفاوت جوهري را نشان مي‌دهد اگر از ملحديني كه مي‌گويند ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ سؤال بكنيم كه من خلق السماوات و الارض مي‌گويند ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا خالقي در كار نيست خب پس اگر چنانچه آيات الهي به قدري روشن است كه اگر از مردم سؤال بكنيم گويا جواب مي‌دهند همين قرآن به جاي گويا به جاي كانّ خود ان را ذكر كرده فرمود مردم دو دسته‌اند يك عده جواب مي‌دهند به اثبات يك عده جواب مي‌دهند به نفي غرض اين است كه ما اين سه مرحله را بايد از هم جدا بكنيم كه التكوين ما هو التمثيل ما هو التشريع ما هو اين يك و دوم اينكه آيه نه ناظر به تكوين است نه ناظر به تمثيل بلكه ناظر به تشريع است كه دارد احتجاج مي‌كند قرارداد مي‌بندد و برابر اين قرارداد عقاب مي‌كند پس معلوم مي‌شود تشريع است

سوم اينكه آن بزرگاني كه گفتند ممكن است در يك عالم ديگري تعهد گرفته شده باشد و چون يك لحظه است از بين رفته است انسان فراموش كرد چرا يك لحظه چه كسي گفت يك لحظه؟ قرآن كريم به همه انسانها دارد هشدار مي‌دهد كه به ياد آن صحنه باش معلوم مي‌شود هست آن صحنه او بود و هست و خواهد بود پس يك لحظه نيست و الان اگر كسي سري به آن لحظه بزند به آن مرحله بزند الان مي‌بيند كه قالوا بلي در آن هست و اين غبارها نمي‌گذارد انسان آن صحنه را ببيند و انساني كه دارد غرق مي‌شود اينچنين نيست كه يك چنين حالتي براي او پديد بيايد يك انسان غريق غبارروبي كرده يعني دستش از همه جا كوتاه شده اين به عنوان (رمية من غير رام) يا از باب (الغريق يتشبث بكل حشيش) نيست اين جدا خواهان آن قدرت قاهره است به جايي متوجه ‌شود كه دريا مسخر اوست قبلاً هم اشاره شد كه شما هشت نفر را در هشت جهت عالم گرفتار ببينيد كسي در عمق درياست كسي در سفينه فضايي نشسته و راهش را گم كرده كسي در غرب عالم گرفتار هلاكت مي‌شود يكي هم در شرق عالم يكي هم بين الارض و السماء خب آن كه در تخوم ارض است آنكه در انان سماء است آنكه در شرق است آنكه در غرب است آن كه در قطب شمال است آنكه در قطب جنوب است آنكه در بين همه اينهاست اين هشت ده نفري كه در بين زواياي عالم گرفتار شدند از دورترين نقطه تا نزديكترين نقطه از ميانه‌ترين نقطه تا كرانه‌ترين نقطه همه به يك جا متوجه‌اند معلوم مي‌شود كه يك قدرتي هست كه به همه چيز به همه افراد عالم است يك نياز همه را مي‌داند دو توان آن را دارد كه نياز همه را برآورده كند سه اينچنين نيست كه حالا اگر به عمق دريا عنايت كرده بخواهد غريق را دريابد از اوج آسمان باز بماند كه اين قدرت بي كران همان خداست و انسان غريق خاصيتش اين است كه اين پرده را خرق مي‌كند اين حجاب را برمي‌دارد و مي‌بيند خاصيت خطر اين است كه غبار روبي مي‌كند...

تا كنون روشن شد كه گرچه عوالم متعددي براي انسانيت وجود دارد چه اينكه عوالم متعددي هم انسان در پيش دارد لكن اين اخذ تعهد به اين صورت كه ذرات ريزي از سلب حضرت آدم (سلام الله عليه) استخراج شده باشد و ارواح به اين ذرات تعلق گرفته باشد كه همه اينها در حد فهم و عقل رسيده باشند و از تك تك اينها اقرار گرفته شده باشد بعد دوباره ارواح از اين ذرات ريز جدا شده باشند و اين ذرات ريز به آن سلب آدم برگشت كند اثبات اين دشوار است چه اينكه با آيه هم موافق نيست اما اثبات اينكه در هر مرحله از مراحل قبلي وجود انسان تعهد گرفته شده اين هيچ محذوري ندارد بلكه اثباتش هم آسان است...

اين كه از امام (ع) سؤال مي‌كنند كه آيا اينها به زبانشان گفتند؟ فرمود: «بالسنتهم و قلوبهم» بلي و بقلوبهم يعني نه تنها به زبان بلكه با دل پس اگر يك روايتي دارد كه اينها با زبان گفتند با دل نگفتند هم با آن روايت معارض است هم با قرآن اگر با آن روايت معارض بود و ما راه حل نداشتيم مرجع قرآن كريم است خب اگر دوتا روايت معارض بود يك روايتي مي‌گويد كه بعضي‌ها با قلب گفتند يك روايت دارد كه نه همه با قلب گفتند هيچ كس با اين كار قلبي جواب نداد كه مثلاً با زبان گفته باشد اگر ما نتوانستيم روايت را جمع دلالي بكنيم مرجع قرآن كريم است ظاهر قرآن كريم هم اين است كه همگان گفتند بلي نه اينكه به زبان گفتند بلي خب بعضي از روايات دارد كه اينها آن موقف يادشان نيست ولي اصل معرفت يادشان است حالا موقف يعني موقف مكاني كه بعضي از روايات نشان مي‌دهد يا بعضي از اقوال هست كه بين ارض و سما بود يا در مكه بود يا در مدينه بود يا در عرفات بود يا در هند بود يا كنار ..نعمان بود از اين حرفها كه براي بعضي از اينها هم روايت هست ولو حالا ممكن است معتبر نباشد عمده آن است كه اصل تعهد يادشان باشد مستشكلين نمي‌گويند كه جايش يادمان نيست تا ما بگوييم به اينكه نسيان موقف ضرر ندارد مستشكل مي‌گويد اصل تعهد يادمان نيست ما اين تعهد براي آن است كه شما احتجاج بخواهيد بكنيد ما اصلاً يادمان نيست يك چنين تعهدي كه گفتيم بلي نه اينكه اصل تعهد يادمان هست و موقف يادمان نيست آنكه اشكال مي‌كند مي‌گويد اصلاً تعهد يادمان نيست ولي اگر كسي به اين مرحله ﴿وَ نَفْسٍ و ما سَوّاها فَأَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْواها مي‌بيند كه يادش هست چون اگر اين نفس را ذات اقدس اله ملهمه آفريد الهام فجور و تقوا بدون اصول سه گانه دين حاصل نخواهد شد يعني ملهم مشخص است قيامت هم مشخص است راه هم مشخص براي اينكه فجور و تقوا اگر الهام شده است مبدأ فاعلي الهام خداست و فجور و تقوا براي مسئله بهشت و جهنم است كه اگر كسي گرفتار فجور شد به عذاب مبتلا مي‌شود و اگر به فيض تقوا راه يافت به بهشت مي‌رسد پس اگر فجور و تقوا الهام شد هم مسئله دين و وحي و نبوت هست هم مسئله توحيد هست هم مسئله معاد در آن مرحله انسان قالوا بلي را خواهد داشت يعني كاملا به يادش هست...

ابن مسكان از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) سؤال مي‌كند معاينة كان هذا؟ يعني اين سؤال و جواب با شهود بود يعني خدا را ديدند؟ قال (عليه السلام) نعم همان است كه «لا تدركه الابصار بمشاهدة العيون بل تدركه القلوب بحقايق الايمان» نعم فثبتت المعرفة و نسوا الموقف اصل معرفت خدا در دلها ماند به دليل اينكه هر وقت غبار روبي كردند آن مطلوب مشهود مي‌شود موقف تعهد از يادشان رفته است و سيذكرونه در قيامت البته باز متذكر مي‌شوند «و لولا ذلك لم يدر احد من خالقه و رازقه فمنهم من اقر بلسانه في الذر و لم يومن بقلبه فقال الله فما كان ليومنوا بما كذبوا به من قبل»...

آنچه از روايات برمي‌آيد اين است كه اين اخذ ميثاق تنها درباره ربوبيت خدا و عبوديت انسان نيست بلكه نبوت انبياء مخصوصاً پيغمبر اسلام (ص) ولايت اوليا مخصوصاً علي بن ابيطالب و اهل بيت (ع) هست و مانند آن اين هم در موطن اخذ ميثاق آمده است.

اول كسي كه گفت بلي وجود مبارك پيغمبر اسلام (ص) بود و درباره اخذ ميثاق بر رسالت پيغمبر اول كسي كه به رسالت پيغمبر اقرار آورد وجود مبارك حضرت امير (س) بود و از همه افراد درباره ولايت حضرت امير (سلام الله عليه) هم اقرار گرفتند

كليني نقل كرد كسي آمده حضور حضرت امير (سلام الله عليه) عرض كرد «اني احبك» من دوست شمايم حضرت نگاه كرد فرمود نه دوست ما نيستي بار دوم عرض كرد كه من محب شمايم دوستتان دارم فرمود نه بار سوم كه عرض كرد حضرت نفي كرد فرمود: در عالم ارواح دوستان ما را به ما نشان دادند ما تو را در آن جمع نديديم!

«ان رجلا جاء امير المومنين (عليه السلام) و هو مع اصحابنه و صلنا عليهم و ثم قال له انی و الله احبك اتولاك فقال له امير المومنين (عليه السلام) كذبت قال بل و الله اني احبك و اتولاك كرر ثلاثا» سه بار گفت ما ولي شماييم داراي تولي هستم «فقال له (عليه السلام) كذبت ما انت كما قلت ان الله خلق الارواح قبل الابدان ثم عرض علينا المحب لنا» آنهاي يكه دوستان ما هستند به ما نشان دادند «فوالله ما رايتك في من عرض فاين كنت» ما آنجا تو را نديديم «فسكت الرجل عند ذلك و لم يراجع»

روايات مربوط به این آیه، به تعبير امين الاسلام يا مرفوع است يا موقوف؛ يعني يك روايات مسند معتبري دركار نيست

البته قسمت مهم اين بحثهايي كه در تفاسير شيعه هست به بركت رواياتي است كه از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است وگرنه شما در بحثهاي اهل سنت مي‌بينيد دست اينها خالي است مثلاً قرطبي درجامع از همان اول اعتراف مي‌كند كه اين آيه مشكل است

آن روايات راجع به صلب آدم است اين راجع به صلب بني آدم است آن روايات راجع به ظهر آدم است اين راجع به ظهور هم است آن درباره ذريته است اين آيه درباره ذريتهم است پس با آيه هماهنگ نيست خب اگر كسي بي محابا اول به سراغ روايات برود آن را اصل بگيرد بر آيه تحميل كند دستش باز است

هم شيخ طوسي بفرمايد محققين ابطال كردند هم امين الاسلام بفرمايد محققين ابطال كردند و رده المحققون عالم ذر را به تعبير اين بزرگان اهل تفسير اماميه همه اهل تحقيق ابطال كردند

در تفسير قمي عن ابن ابي عمير عن علي بن مسكان عن ابي عبد الله (عليه السلام) نقل مي‌كنند كه ﴿وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرّيَّتَهُمْ و أَشْهَدَهُمْ عَلي أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلي ابن مسكان از وجود مبارك امام صادق (سلام الله عليه) سؤال مي‌كند معاينة كان هذا؟ يعني اين سؤال و جواب با شهود بود يعني خدا را ديدند؟ قال (عليه السلام) نعم همان است كه «لا تدركه الابصار بمشاهدة العيون بل تدركه القلوب بحقايق الايمان» نعم فثبتت المعرفة و نسوا الموقف اصل معرفت خدا در دلها ماند به دليل اينكه هر وقت غبار روبي كردند آن مطلوب مشهود مي‌شود موقف تعهد از يادشان رفته است و سيذكرونه در قيامت البته باز متذكر مي‌شوند « و لولا ذلك لم يدر احد من خالقه و رازقه فمنهم من اقر بلسانه في الذر و لم يومن بقلبه فقال الله فما كان ليومنوا بما كذبوا به من قبل»...

 

 

 

 

 

ب) بررسی آیه در تفسیر الفرقان[3]

لذلك فيما يلي يذكرنا اللّه تعالى بما سجله في كتاب الفطرة الذرية و الذرية الفطرة، حيث هما واحد في الحق مهما اختلفا في العبارة، و لقد فصلنا القول في أحكام الفطرة على ضوء آية الفطرة في الروم( فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي‏ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ)[4] ما يكمل البحث حول آية الذرية.

إذا فالإنسان يعيش عهوداً ربانيةً، بفطرته و عقليته و بشرعة اللّه ككل و ببنود خاصة راصة من شرعته، لا يستطيع نكران هذه العهود، و لا سيما عهد الفطرة المندغم فيها من ذي قبل.

و لأن آيتي الفطرة و الذرية بينهما تلاحم الوحدة، و قصوى الغاية، فلننظر إليهما نظرة عميقة أنيقة:

فهنا تعرض قضية التوحيد من زاوية الفطرة بصيغة الذرية، و لأن الفطرة هي ذرية الروح كما النطفة الجرثومية للجسم.

في درس سابق لهذه الآية شهدنا مشهد الميثاق المأخوذ على بني إسرائيل:

«وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْكُرُوا ما فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ» (اعراف/171) و هنا تتابعه قصة الميثاق الأكبر الذي أخذه اللّه على الذرية: الفطرة، في مشهد لا يدانيه أو يساميه شي‏ء في روعة و جلالة مشهد الجبل المنتوق و سائر المشهد، فهو ميثاق هو أوثق من كافة المواثيق حيث تتبناه كأصل.

إنها قضية توحيد الفطرة في صورة مشهد التساءل، و لا تساءل بين الإنسان و ربه حال ذرّه، إلّا ما أودعه اللّه فيه من الغيب المكنون، المستكن في: «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» التي تصاغ هنا بصيغة الذرية، فهو عرض للواقع الحق من التكوين الفطري للإنسان بصورة التساءل و التقاول كما هي دأب القرآن في تجسيم الحقائق البعيدة عن الإحساس، حيث يصورها بصورة المحسوس قولاً و سواه.

و قد وردت روايات حول الذر و عالمه متهافتة[5] متضادة مع بعض، معارضة مع الآية، و بجنبها أقوال و آراء غريبة قلّما يقرب منها منطوق الآية.                      

لذلك، و لكي نكون على بصيرة في مغزى الآية، علينا أن ننظر إلى «عالم الذرية» من زاوية الآية نفسها بكل إمعان و دقة: مع العلم المسبق أن «الذر» هي النمل، و ليست الذرية! و لا نجد في القرآن كله إلّا «ذرة» و «ذرية» و هما من أصل واحد، مهما اختصت الثانية بقبيل الإنسان، فقد أوغلوا في الخطأ في تفسير آية الذرية لفظيا و معنويا.

قد يشهد بعض بالآية أن هناك قبل خلق الإنسان له كيان الذر، و عالمه عالم الذر، لمكان المسائلة: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏»[6]

و لكنما التأنّق[7] في سائر مضمونها يدلنا إلى أن تلك المقاولة المسائلة ليست هي ظاهرها الواقع، بل هي من مسارح[8] الحقيقة أن لو كانت هنالك مسائلة لكانت كما هيه، و هذه هي طريقة القرآن، الفريدة في تبين الحقائق، تصويرا بصورة المسائلة ليعقلها العالمون، و كما:

«قال لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ» (فصلت/11)

«إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (یس/82)

 [إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً]- أحزاب/72  

و إن الكيان الإنساني ليرتعش من أعماقه حين يتحلى ذلك المشهد الرائع الباهر، و يتملّى اختجالا أمام ربه حين يسأل: أ لست بربكم- و إجابة «بلى» سابقة سابغة[9] حيث يرى فطرته الذرية مصبوغة بها، فلماذا أنكرها بعدُ إلى خلافها؟

و لأنها آية مسائلة الذرية فلنجعلها في مسائلة حول ما هي الذرية و مسائلته؟

لماذا «أخذ ربك» دون «اللّه» أم «رب العالمين»؟ علّه لأن ذلك الأخذ هو في موقف تربوي خاص، و الهدف الأسمى و الغاية القصوى هي‏ التربية المحمدية (ص) كأعلى نموذج تربوي بين ملاء العالمين! و ليكون نبراسا[10] ينير الدرب على السالكين إلى اللّه على ضوء التربية المحمدية عليه أفضل صلاة و تحية. فهذا الرسول الألمعي الابطحي هو المحور الأصيل في الحَقل التربوي الربوبي، و في ظلاله العالمون على درجاتهم قبولاً أم دركاتهم رداً، ف «ربك» لمحة إلى ذلك و ان «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» هي ظرف ظريف طريف لكل تربية ربوبية أسماها و أسناها ما اختص به الرسول (ص) دون معاناة[11] أحد أو مساماته معه، مهما اختلفت المحاولات التربوية للناس و ما يختارها اللّه للمختارين من عباده الصالحين.

ذلك «و إذ» هنا متعلقة ب «اذكر» و ما أشبه، فليذكر محمد (ص) ذلك الميثاق «مِنْ بَنِي آدَمَ» برمتهم، فليس يعني «إذ» إذا زمنا خاصا مضى، بل هو كل زمن خلقة بني آدم عن بكرتهم، و قد عبر عنها ب «إذ» كزمن واحد، لوحدة ذلك الأخذ الفطري دونما تخلّف لأيّ منهم فيه.

و لمكان «ربك» خطابا للنبي (ص) نتلمح أن تفهّم معنى الآية بحاجة إلى نبوة في التفكير، فلنقف وراء ساحة النبوة القدسية بنبوة قدسية حتى نعرف القصد من ذلك الأخذ، و ليس باب تفهم أمثال هذه الآية مسدودة على غير من خوطب بها، إلا على من سدّ على نفسه منافذ المعرفة، أمن لم يبلغ بالغ الاستعداد لتفهمها.

و ليس هنا قصورٌ دلاليٌ، إنما هو قصورُ المُستَدِلِ، غير البالغ مبلغ العلم القرآني، فعلى أهل القرآن، العائشين إياه معرفياً، أن يتدبروا آياته الغامضة، فإنها وامضة مشرقة لمن استشرق منها.

و لقد نجد الآيات التي تحمل لفظة «ربك» كلها دقيقة المعنى، رقيقة المغزى، لخاصة الخطاب الموجه إلى أعرف العارفين[12] و لأن‏ القرآن- ككل- بيان للناس، إلا الخاص منه كمفاتيح سور و تأويلات أحكام غير مذكورة في القرآن، فمجال تفهم خاصة الخطابات- كهذه- مفسوحٌ لمن تدبَّر فيها حقَه، مهما لا يصل إلى حاقِّها.[13]...

فترى «إذ أخذ» حكاية عن زمان سابق لواقع ذلك الأخذ؟ و «بني آدم» لمّا يخلقوا عن آخرهم حتى يعنى هنا سابق الأخذ!.

إنه أخذ علمي في الصميم في حقل خلق الإنسان، أنه يخلق على طول الخط بهذه الفطرة التوحيدية، أخذا ربانيا في العلم، يحذوه أخذ في الخلق دونما استثناء.

ف «إذ» هنا حكاية عن العلم المصمّم دون طليقه، فإنه أزلي ليس‏ له زمان، بل هو صميم العلم منذ بدء خلق هذا النوع.

و «أخذ» حكاية عن أصيلة خلق الإنسان بحصيلته التوحيدية الفطرية، فهو- إذا- مأخوذ بحكم الفطرة التي فطره اللّه عليها.

و ترى بعد أن «ذريتهم» مأخوذة من ظهر آدم كما تقول رواية؟ و هي تطارد نص الآية: «مِنْ بَنِي آدَمَ- مِنْ ظُهُورِهِمْ- ذُرِّيَّتَهُمْ» دون «من آدم- من ظهره[14]- ذريته»؟ فما آدم نفسه مأخوذا من ظهره شي‏ء في هذه المعركة!.

ثم ترى «بني آدم» هم ولده الأولون دون مفاصلة، و ذريتهم هم ولدهم إلى يوم القيامة، فهم- فقط- أشهدوا على أنفسهم في هذه المسائلة دون آبائهم؟ و لم يأت «بني آدم» في آياتها الست الأخرى لهم،[15] إلّا للناس أجمعين من ذرية آدم! و لم يكن بنوه الأوّلون مشركين و لا واحد منهم- مهما قتل قابيل هابيل- حتى تصح الحجة لو لا الإشهاد و المسائلة «إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ»!.

أم إن «بني آدم» هنا بعضهم الأعم منهم بمن فيهم من مشركين؟

و التبعيض بحاجة إلى قرينة هي هنا منفية!

و «أَنْ تَقُولُوا» هي خطاب التنديد[16] بعامة المشركين، فيشمل الآباء كما الأبناء طول التاريخ الإنساني منذ البداية حتى النهاية، دون خصوص الأبناء! و لا خصوص الآباء، بأولاد ليسوا بآباء لآخرين، فإنها حجة- لو صحت- لعامة المشركين.

ثم و مِن الآباء موحدون و أبناء منهم مشركون، كما منهم مشركون و أبناء منهم موحدون، أم مشرك من مشرك أو موحد من موحد! و ما من أبناء إلّا و هم آباء لآخرين إلّا قليلين هم في عَُقم عن إيلاد، و ليس يختص الشرك بأولاد ليسوا بآباء لآخرين، فإنّها حجة- لو صحت- لعامة المشركين.

إذا ف «بني آدم» هم كلهم منذ أوّل من ولّده آدم حتى آخر من يولد من ذريته إلى يوم القيامة دونما استثناء.

ثم من هم «ذريتهم» المأخوذون «مِنْ ظُهُورِهِمْ»؟ أهم ولدهم بعد؟! و قد شملتهم «بني آدم»! استغراقا لذرية آدم على طول الخط! أم هم آباءهم؟ فكذلك الأمر إضافة إلى أن الآباء ليسوا بذرية!، و إلى سائر المحاظير المشار إليها من ذي قبل.

إنهم هم أنفسهم إضافة لهم إلى أنفسهم كما ذريتهم في الفلك المشحون: «وَ آيَةٌ لَهُمْ أَنَّا حَمَلْنا ذُرِّيَّتَهُمْ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ» (36:) 41) و قد فسرتها آية الحاقة: «إِنَّا لَمَّا طَغَى الْماءُ حَمَلْناكُمْ فِي الْجارِيَةِ» (69: 11) فذريتهم هم أنفسهم حالكونهم ذرية.

فقد- و اللّه أعلم- «أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ» أخذ «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ» أولا: بني آدم- ذريتهم «عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» فالمأخوذون هم بنو آدم بأسرهم، لا كما هم بعد خلقهم، و إنما «من ظهورهم» إيحاء إلى الأصل الأصيل من كيانهم و هو «ذريتهم»، دون الفصيل من ولدهم و ليكونوا في ذلك الأخذ كائنين بظهورهم، فليس- إذا- في كَونٍ قبل كَونِهِم.

و ترى إذا «من ذريتهم» هم من أنفسهم بأرواحهم و أجسادهم كما هم بعد خلقهم؟ و ليسوا هم هكذا ذرية لأنفسهم! و إنما هو كون لهم قبل كونهم، فهم- إذا- آباء أنفسهم! أم كون أوّل لهم قبل كونهم الأخير؟ فلا يصح القول «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» حيث يتطلب كونهم الحالي قبل كونهم الحالي، تقدم الشي‏ء على نفسه!.

ثم من هذا الذي يذكر ذلك التساءل و حتى أفضل المؤمنين فضلا عن أدناهم أو المشركين؟ فلهم الحجة- إذا- «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ»! ثم أنى لهم من آباء و هم كل «بني آدم» دونما استثناء! حيث يعم كل الآباء و الأبناء في الطول التأريخي الإنساني، فلا حجة إذا للمشركين منهم لو لا المسائلة «أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَكَ آباؤُنا مِنْ قَبْلُ».

أو ترى «ذريتهم» هم بأبدانهم دون أرواح، نطفأ أم كما هم الآن؟

و «ذريتهم» ليست هي كل أبدانهم! و النطف دون أرواح لا تعقل حتى تشهد على أنفسها أم تتساءل عن وحدة إلهها! حقيقة أو تقديريا و «هم» المربع في كلمات الآية: الأربع «ظهورهم- ذريتهم- أشهدهم- على أنفسهم» دليل الحياة العقلية هناك حينذاك! و لا يرجع ضمير العاقل إلى الجسم الإنساني إلا اعتبارا بروحه الكائن فيه، أو كان أم سوف يكون.

ثم و «بني آدم» كلهم عن ذلك الإشهاد و تلك المسائلة غافلون، إذا فلهم الحجة: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ» دون فارق بين ما لو كانت هذه مسائلة واقعة أم لم تكن! ...لما ليست بحجة على أية حال، إذ لا يذكره أحد من بني آدم حتى أفضل المؤمنين فضلا عن المشركين!.

ثم و آية الإنشاء «ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقاً آخَرَ» (مؤمنون/14) و آيات كأضرابها، تضرب بخلق الأرواح قبل الأجساد ضرب الحائط!.

أم إن «ذريتهم» هي فطرهم فإنها ذريات الأرواح، فكما النطف هي ذريات الأجسام و أصولها، كذلك الفطر هي ذريات الأرواح و أصولها، و إنما كيان الإنسان بروحه، و كيان الروح بفطرته «الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» فهي الأصيل الأوّل من بعدي الإنسان الأصيلين الجذريين، فللجسم بعد الأصل النطفة الذرية و بعد الفرع، سائر الأجزاء المتفرعة عليها، و للروح بعد الأصل الفطرة الذرية، و بعد الفرع سائر الروح المتفرعة عليها، فأحرى بالفطرة أن يعنيها «هم» هنا و هناك.

فمالم يشهدوا على أنفسهم فيعرفوها، لايصح أن يشهدوا على أنفسهم فيعترفوا بحكم فطرتها ف«من عرف نفسه فقد عرف ربه»

فليعرف الإنسان نفسه بفطرته ليعرف على غرارها ربّه، فإن معرفة النفس أقرب ما يعرفه الإنسان من مطلق الكون، فلا يعذر أحد في جهله نفسه «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ أَوْ تَقُولُوا».

و السؤال: أ لست بربكم- تقديري أن جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه- و ذلك السؤال نفسي و خارجي، فلو تعنت الإنسان في الإجابة الصحيحة عن ذلك السؤال فهو بينه و بين نفسه يجيب «بلى» لا سيما إذا تقطعت الأسباب و حارت دونه الألباب، إذ يراه يتعلق قلبه بسبب واحد خفي و هو اللّه تعالى شأنه العزيز! «قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا» شهودا فطريا، ثم فكريّا.

فقد أخذ اللّه فطرة كل إنسان و هناك الإشهاد و المسائلة؟

و كيف تؤخذ الفطرة التي فطر الناس عليها قبل خلق الناس بروح و جسم، و الفطرة هي أعمق أعماق الروح، و قد خلقت الأرواح بأعماقها بعد الأجساد كما تقوله آية الإنشاء؟

و ترى «من» هنا تبعيضية تعني أن المأخوذ هنا هو البعض من بني آدم، فهل هو البعض من الكلي و هم جمع منهم؟ و هذه الحجة مأخوذة على كلهم! ثم «ذريتهم» دون «ذرياتهم» تؤكد أن ذلك البعض هو البعض من كل واحد منهم.

أم هي نشوية تعني نشوء ذلك الأخذ من منشإ بني آدم ثم المأخوذ هو «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» عناية إلى فطرهم التي هي ذريات الأرواح و أصولها،

أم هي بيانية تبين المأخوذ انه ليس بني آدم من كل منهم كله، و إنما هو «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» و هي أصول أرواحهم و فطرهم.

و على أية حال المأخوذ منهم في ذلك العرض للحجة الذاتية هو الأصل المعطى لهم «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها».

ف «أخذ» هنا حكاية عن كيان تكوينه بصورة المسائلة- و ليست في الحق مسائلة ماضية- بل هي تقديرية أنه إذا سئل أجاب «بلى» فقد خلق في حاق ذاته على قول «بلى».

و جوابا عن سؤال: لماذا هذا التعبير الغامض عن حجة الفطرة، و هي مذكورة في آية الفطرة ببساطة؟

نقول: آية الفطرة تتحدث عن أصالتها و بسالتها[17] في أحكامها، و آية الذرية تبين مكان الفطرة بمكانتها، أنها ذرية الروح و أصله و أثافيّه، و لأن المخاطب فيها أولا هو الرسول (ص) فلا ضير في أجمالها بعرضها إياها بذلك الجمال.                   

أجل هناك «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» تقرير لأصالة الفطرة في كيان الإنسان، و هنا «مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» أنها من ظهر الروح، تعبيران متجاوبان يتحدثان عن أصل كيان الإنسان و أثافيّه.[18]

فقد تعني «ذريتهم» هذه- و اللّه أعلم- فطرهم،[19] دون أرواحهم ككل و لا أجسادهم في جزء و لا كلّ، و الفطرة من كل إنسان هي أصله الأصيل، فإنها «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» و هي حجر الأساس لإنسانية الإنسان.

فالإشهاد و المسائلة لا تعنيان إلّا قضية الفطرة لبني آدم على طول الخط دون زمن خاص واحد، بل بمستمر زمن الخلقة لذلك النوع‏الإنساني، و كما في آيات خطاب السماء و الأرض «فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائِعِينَ» (41: 11) و عديدة من آيات التكوين:

 «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ» (یس/82)[20]

ف «إذ» لا تعني زمنا سابقاً على خلقة «بني آدم» و لا «أخذ» تعني واقع أخذ الفطر من ظهور الأرواح، و لا «أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» تعني إشهادا واقعا قبل خلقهم، و لا «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» سؤال لفظي عن الفطر، و لا «قالُوا بَلى‏» إجابة في قوله باللسان.

فقد تعني «إذ» كل زمن خلق و يخلق فيه من بني آدم، و هو مثلث الزمان إلى يوم القيام و «أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ» تصوير فني منقطع النظير لما يفعله تعالى ببني آدم حين يخلقهم، أنه يتبنى العصمة في أعمق أعماق كيان الإنسان كإنسان، و الأفعال الماضية هنا تشمل مثلث: زمن الخلق لبني آدم، و من مضى منهم لمضيّه، و من يستقبل لتحقق وقوعه كمضيه، فلم تكن مسائلة قبل خلقهم، فإنما، و على حد

المروي عن الصادق (عليه السلام): جوابا عن سؤال: كيف أجابوا و هم ذر قال: «جعل فيهم ما إذا سألهم أجابوه»[21]

فالتساؤل- إذا- تقديري‏ لا واقع له قبل خلقهم، فهو تصوير فني عما قدر في ذات الإنسان بصورة المسائلة و ليس بها.

ثم «وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» كخلفية لهذا الأخذ: أنهم شهدوا أنفسهم دون ستار، فعرفوها دون غبار، فأشهدوا على أنفسهم بحكم الفطرة أنه تعالى ربهم، حيث تصرخ الفطرة من أعماقها عند السؤال «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ»- تصرخ صارحة: «بَلى‏ شَهِدْنا» شهدنا أنفسنا و شهدنا على أنفسنا أنها في حاق ذاتها موحدة للّه تعالى! و لقد

 «صنع منهم ما اكتفى به»[22]حجة لوحدانيته عليهم، و علّ الأخذ تعني ذلك الصنع، و هو «فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها» و قد يعنيه‏المروي عن الصادق (عليه السلام) تفسيرا للآية: «نعم لله الحجة على جميع خلقه أخذهم يوم أخذ الميثاق هكذا و قبض يده».[23]

فالأخذ هو الأخذ الصنع الحجة، فهم في قبضته فطريا بميثاقهم دون تلفّت عنه و لا تفلّت إلّا من ظلم نفسه.

 «أخذ ذريتهم» حيث أخذ يخلق أرواحهم، أخذا في أخذ دون أي وخز،[24] و أين أخذ من أخذ؟! و هذه هي الحجة الوحيدة الذاتية، غير الوهيدة على أية حال، تقطع أية عاذرة في الأنفس و الآفاق، و من الأولى الغفلة الذاتية الفطرية للنفس:

 «أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ» حيث الغفلة الفطرية العاذرة تعذر صاحبها في غفلة عقلية، فتغافلا عن تذكيرات الرسالات الإلهية، و أما اليقظة الفطرية فصاحبها غير معذور و إن لم يعقل، مهما كانت الحجة عليه قدر حكم الفطرة.

فما لم يتزود الإنسان في أعماق ذاته بحجة التوحيد، المعصومة، و العقول ليست معصومة و لا- بأحرى- عاصمة دون أخطاء، و الشرعة الإلهية لا تقبل إلّا بحجة معصومة، فالإنسان معذور في ترك الشرعة، و له الحجة- إذا-: «إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلِينَ»-: غافلين عن أن اللّه ربنا! إذ لم يكتب في ذواتنا كلمة التوحيد.

و من الثانية عامل التربية، فلو لا الفطرة المفطورة على التوحيد، فلمن يشرك باللّه، خاويا عن حجة ذاتية، عائشا في جو الشرك، في تربية شركية بين الآباء، أم أي مجتمع شركي، إن له عذرا في إشراكه باللّه، لقصوره الذاتي، و الواقع الخارجي.

و لا يقطع الأعذار الأنفسية و الآفاقية، إلّا حجة ذاتية فطرية، و هي الدين حنيفا، حيث أمرنا بإقامة وجوهنا إليها: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ» (30: 30).

حجة قيمة قائمة على كل نفس بما كسبت، لا تبدّل لها و لا تبديل، قاطعة كل عذر إلّا الجنون، أماذا من قصور دون تقصير، فالفطرة بنفسها ليست حجة كاملة ما لم يساندها العقل فيستند إليها، ثم الشرعة الإلهية تتبنى العقول كوسائط و الفطر كأصول، و هنالك تتم الحجة البالغة الإلهية.

ذلك هو التجاوب المفهوم بين آيتي الفطرة و الذرية، فإذا كانت الثانية متشابهة فالأولى المشرقة بنسبتها تفسرها، و نصدق فيها تفسير الروايات الملائمة لها، و نكذب المخالفة لصراحة أو ظهور مستقر فيهما، و نرد المشكوك إلى قائله دون رد و لا قبول. 

***



[1]- آنچه در پی می آید خلاصه دیدگاه آیت اله جوادی آملی(حفظه الله) درباره آیه:« و إذ أخذ ربک...» است .(نک: سایت «بنیاد بین المللی علوم وحیانی إسراء»،مجموعه دروس تفسیر،تفسیر سوره أعراف جلسات 190 تا 204).

[2]- در روز الست، بلی گفتی/ امروز، به بستر لا خفتی...از موطن اصل، نیاری یاد/ پیوسته، به لهو و لعب دلشاد...زین خواب گران، بردار سری/ برگیر ز عالم اولین، خبری(شیخ بهایی- شیر و شکر- بخش۱)

[3]- الفرقان في تفسير القرآن بالقرآن،ج‏12،صص13-30

[4]- روم/30  

[5]- آشفتگی

[6]- قال الشريف المرتضى في أماليه (1: 28) و قد ظن من لا بصيرة له و لا فطنة عنده أن تأويل هذه الآية أن اللّه تعالى استخرج من ظهر آدم (عليه السلام) جميع ذريته و هم في خلق الذر، فقررهم بمعرفته، و أشهدهم على أنفسهم! و هذا التأويل- مع أن العقل يبطله و يحيله- مما يشهد ظاهر القرآن بخلافه لأن اللّه تعالى قال: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ» و لم يقل «من آدم» و قال «من ظهورهم» و لم يقل من ظهره، و قال: «ذريتهم» و لم يقل «ذريته» ثم أخبر تعالى بأنه فعل ذلك لئلا يقولوا يوم القيامة: إنهم كانوا عن ذلك لغافلين، أو يعتذروا بشرك آباءهم، و أنهم نشئوا على دينهم و سنتهم و هذا يقتضي أن الآية لم تتناول ولد آدم (عليه السلام) لصلبه و أنها إنما تناولت من كان له آباء مشركون، و هنا يدل على اختصاصها ببعض ذرية بني آدم فهذه شهادة الظاهر ببطلان تأويلهم.

فأما شهادة العقول فمن حيث لا تخلو هذه الذرية التي استخرجت من ظهر آدم (عليه السلام) فخوطبت و قررت من أن تكون كاملة العقول، مستوفية لشروط التكليف أو لا تكون كذلك فإن كانت بالصفة الأولى وجب أن يذكر هؤلاء بعد خلقهم و إنشائهم و إكمال عقولهم ما كانوا عليه في تلك الحال و ما قرروا به و استشهدوا عليه، لأن العاقل لا ينسى ما جرى هذا المجرى، و إن بعد العهد و طال الزمان، و لهذا لا يجوز أن يتصرف أحدنا في بلد من البلدان و هو عاقل كامل فينسى مع بعد العهد جميع تصرفه المتقدم و سائر أحواله، و ليس أيضا لتخلل الموت بين الحالين تأثير، لأنه لو كان تخلل الموت يزيل الذكر لكان تخلل النوم و السكر و الجنون و الإغماء بين أحوال العقلاء يزيل ذكرهم لما مضى من أحوالهم لأن سائر ما عددناه مما ينفي العلوم يجري مجرى الموت في هذا- الباب، و ليس لهم أن يقولوا: إذا جاز في العقل الكامل أن ينسى ما كان عليه في حال الطفولة جاز ما ذكرناه، و ذلك إنما أوجبنا ذكر العقلاء لما ادّعوه إذا كملت عقولهم من حيث جرى لهم و هم كاملوا العقول، و لو كانوا بصفة الأطفال في تلك الحال لم نوجب عليهم ما أوجبناه، على أن تجويز النسيان عليهم ينقض الفرض في الآية و ذلك أن اللّه تعالى أخبر بأنه إنما قررهم و أشهدهم لئلا يدعوا يوم القيامة الغفلة عن ذلك، و سقوط الحجة عنهم فيه، فإذا جاز نسيانهم له عاد الأمر إلى سقوط الحجة و زوالها، و إن كانوا على الصفة الثانية من فقد العقل و شرائط التكليف قبح خطابهم و تقريرهم و إشهادهم و صار ذلك عبثا قبيحا يتعالى اللّه عنه ...».

[7]- باریک بینی،

[8]- نمایشنامه.

[9]-  [السَّابغ‏]: يقال: شي‏ء سابغ‏، بالغين معجمةً: أي كاملٌ. ذيل‏ سابغ‏: أي وافٍ.سُبُوغُ‏ النِّعْمَةِ: سَعَتُها.أسبغ‏ اللّه تعالى عليه النعمة: أي أتمها، قال اللّه عز و جل:وَ أَسْبَغَ‏ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ‏ «لقمان/20».و أسبغ‏ وضوءه: أي بالغ فيه.( شمس العلوم و دواء كلام العرب من الكلوم، ج‏5، ص: 2945)

[10] و النِّبْرَاسُ: المصباح من البُرْسِ الذي هو القطن، إذ الفتيلة في الأَغلب إِنما تكون من قطن

[11] عانَى‏- مُعَانَاةً [عني‏] الشي‏ءَ: از آن چيز سختى كشيد و تدبير كرد و آنرا پيش بُرد،- تِ الْهُمومُ فلاناً: با مشكلات روبه‏رو شد، اندوهها به وى روى آورد.(فرهنگ ابجدى، متن، ص: 94)؛ مُعَانَاةُ الشي‏ءِ: مُلابَسَته و مُباشَرَته.(لسان العرب)و عَاناهُ‏ مُعاناةً: شاجَرَهُ. يقالُ: لا تُعانِ‏ أَصْحابَكَ: أَي لا تُشاجِرْهُم.و أَيْضاً: قاساهُ. يقالُ: هو يَعانِي‏ كذا: أَي يُقاسِيَهِ؛(تاج العروس،ج19ص710)

[12] مثل قوله تعالى: «وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً» (2: 30)«يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» (5: 67) «وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ صِدْقاً وَ عَدْلًا» (6: 115) «وَ هذا صِراطُ رَبِّكَ مُسْتَقِيماً قَدْ فَصَّلْنَا الْآياتِ لِقَوْمٍ يَذَّكَّرُونَ» (6: 126) «خالِدِينَ فِيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّكَ» (11: 107- 108) «وَ إِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكَ لَيَبْعَثَنَّ عَلَيْهِمْ إِلى‏ يَوْمِ الْقِيامَةِ مَنْ يَسُومُهُمْ سُوءَ الْعَذابِ» (7: 16) «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَآمَنَ مَنْ فِي الْأَرْضِ كُلُّهُمْ جَمِيعاً» (10:) 99) «وَ لَوْ شاءَ رَبُّكَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفِينَ إِلَّا مَنْ رَحِمَ رَبُّكَ» (11: 118) «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ» (15: 99) «ادْعُ إِلى‏ سَبِيلِ رَبِّكَ» (16: 125) «وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلَّا وارِدُها كانَ عَلى‏ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا» (19:) 71) «وَ الْمَلَكُ عَلى‏ أَرْجائِها وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَوْمَئِذٍ ثَمانِيَةٌ» (69: 17) «وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا» (89: 22) «يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبارَها. بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحى‏ لَها» (99:).

[13] سقط فلانٌ على‏ حَاقِ‏ رأسه، أى: وسط رأسه. و جئته فى‏ حَاقِ‏ الشتاء، أى فى وسطه.

[14]- في الكافي باسناده عن زرارة عن أبي جعفر (عليه السلام) قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ» قال: اخرج من ظهر آدم ذريته إلى يوم القيامة فخرجوا كالذر فعرفهم و أراهم نفسه و لو لا ذلك لم يعرف أحد ربه و رواه مثله في التوحيد عن عمر بن أذينة عنه (عليه السلام).

ومثله في غوالي اللئالي و قال (عليه السلام) أخذ اللّه الميثاق من ظهر آدم بنعمان يعني عرفة فاخرج من صلبه كل ذرية ذرأها فنثرهم بين يديه كالنور ثم كلمهم و تلا «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‏».

أقول: هذا التفسير خلاف نص الآية فهو مدسوس على الإمام (عليه السلام)!

و أخرج ما في معناه في الدر المنثور 3: 143 عن جماعة عن مسلم بن يسار و الجهني أن عمر بن الخطاب سئل عن هذه الآية «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ» فقال: سمعت رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) سئل عنها فقال: إن اللّه خلق آدم ثم مسح ظهره بيمينه فاستخرج منه ذرية فقال خلقت هؤلاء للجنة و بعمل أهل الجنة يعملون تم مسح ظهره فاستخرج منه ذرية فقال خلقت هؤلاء للنار و يعمل أهل النار يعملون فقال الرجل يا رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) ففيم العمل فقال: إن اللّه إذا خلق العبد للجنة استعمله بعمل أهل الجنة حتى يموت على عمل من أعمال أهل الجنة فيدخله اللّه الجنة و إذا خلق العبد للنار استعمله بعمل أهل النار حتى يموت على عمل من أعمال أهل النار فيدخله اللّه النار

أقول: و هو إضافة إلى مخالفة الآية في أخذ الذرية مخالفة للضرورة حيث يصرح بالجبر في عمل أهل الجنة و أهل النار، و مثله روايات أخر رواها في الدر المنثور عن رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) و كلها مردودة بمخالفة القرآن.

و فيه ما يوافق الآية في أخذ الذرية من ظهر بني آدم في

عن جماعة عن هشام بن حكم أن رجلا أتى النبي (صلّى اللّه عليه و آله و سلم) فقال أ تبتدء الأعمال أم قد قضي القضاء فقال رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلم): «إن الله أخذ ذرية آدم من ظهورهم ثم اشهدهم على أنفسهم ثم أفاض بهم في كيفية فقال هؤلاء في الجنة و هؤلاء في النار فأهل الجنة ميسرون لعمل أهل الجنة و أهل النار ميسرون لعمل أهل النار» أقول صدر الحديث فقط يوافق الآية.

[15]- و هذه الست الأخرى هي:

*(( وَ يَادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ فَكُلَا مِنْ حَيْثُ شِئْتُمَا وَ لَا تَقْرَبَا هَاذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونَا مِنَ الظَّلِمِينَ(أعراف /19)

يَابَنىِ ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَيْكمُ‏ْ لِبَاسًا يُوَارِى سَوْءَاتِكُمْ وَ رِيشًا  وَ لِبَاسُ التَّقْوَى‏ ذَالِكَ خَيرْ  ذَالِكَ مِنْ ءَايَاتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ يَذَّكَّرُونَ(أعراف/26)

يَابَنىِ ءَادَمَ لَا يَفْتِنَنَّكُمُ الشَّيْطَانُ كَمَا أَخْرَجَ أَبَوَيْكُم مِّنَ الْجَنَّةِ يَنزِعُ عَنهُْمَا لِبَاسَهُمَا لِيرُِيَهُمَا سَوْءَاتهِِمَا  إِنَّهُ يَرَئكُمْ هُوَ وَ قَبِيلُهُ مِنْ حَيْثُ لَا تَرَوْنهَُمْ  إِنَّا جَعَلْنَا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاءَ لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ(أعراف/27)

يَابَنىِ ءَادَمَ خُذُواْ زِينَتَكمُ‏ْ عِندَ كلُ‏ِّ مَسْجِدٍ وَ كُلُواْ وَ اشرْبُواْ وَ لَا تُسرْفُواْ  إِنَّهُ لَا يحُبُّ الْمُسرْفِينَ(أعراف/31)

يَابَنىِ ءَادَمَ إِمَّا يَأْتِيَنَّكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكمُ‏ْ ءَايَاتىِ  فَمَنِ اتَّقَى‏ وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهِْمْ وَ لَا هُمْ يحَْزَنُونَ.(أعراف/35)

*وَ لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنىِ ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فىِ الْبرَّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلىَ‏ كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلًا(إسراء/70)

* أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَبَنىِ ءَادَمَ أَن لَّا تَعْبُدُواْ الشَّيْطَانَ  إِنَّهُ لَكمُ‏ْ عَدُوٌّ مُّبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونىِ  هَاذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ * وَ لَقَدْ أَضَلَّ مِنكمُ‏ْ جِبِلاًّ كَثِيرًا  أَ فَلَمْ تَكُونُواْ تَعْقِلُونَ(یس/60-62)

[16]- شماتت و تقبیح

[17]- بسالت= شجاعت. اینجا احتمالا معنای استواری و استحکام می دهد

[18]- الأُثْفِيَّةُ و الإِثْفِيّةُ: الحجر الذي تُوضَعُ عليه القِدْرُ، و جمعهاأَثافيُ‏ و أَثاف‏( لسان العرب،ج‏9 ص3). الأُثْفِيَّة- ج‏ أَثَافِيّ‏: سنگ كه زير ديگ قرار مى‏گيرد؛ «ثَالِثةُ الأَثافي‏»: جزء مكمل هر چيزى، جزء سوم سه پايه كه ديگ بر روى آن قرار دهند.

[19]- وفيه روايات كما في نور الثقلين 4: 184 ح 53 عن أصول الكافي باسناده إلى أبي عبد اللّه (عليه السلام) قال: سألته عن قول اللّه عزّ و جلّ «فِطْرَتَ اللَّهِ» ما تلك الفطرة؟ قال: هي الإسلام فطرهم اللّه حين أخذ ميثاقهم على التوحيد «قال أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» و فيه المؤمن و الكافر.

وفيه 2: 96 ح 352 عن التوحيد باسناده المتصل عن زرارة قال: قلت لأبي جعفر (عليه السلام) أصلحك اللّه قول اللّه في كتابه «فِطْرَتَ اللَّهِ»؟ قال: فطرهم على التوحيد عند الميثاق و على معرفة أنه ربهم، قلت: و خاطبوه؟ قال: فطأطأ رأسه ثم قال: لو لا ذلك لم يعلموا من ربهم و لا من رازقهم،

أقول: طأطأة الرأس نكران أن يكون هناك قال فانه لا يضمن المعرفة، و إنما حال الفطرة ذاتية هي التي تضمن المعرفة.

وفيه 2: 97 عن التوحيد باسناده إلى أبي بصير عن أبي عبد اللّه (عليه السلام) قال قلت له أخبرني عن اللّه عزّ و جلّ هل يراه المؤمن يوم القيامة؟ قال: نعم قد رأوه قبل يوم القيامة! فقلت: متى؟ قال: حين قال لهم: أ لست بربكم قالوا بلى ثم سكت ساعة ثم قال: و ان المؤمنين ليرونه في الدنيا قبل يوم القيامة، أ لست تراه في وقتك هذا؟ قال أبو بصير: فقلت له جعلت فداك فأحدث بهذا عنك؟ فقال: لا- فإنك إذا حدثت به فأنكره منكر جاهل بمعنى ما تقول ثم قدر أن ذلك تشبيه كفر، و ليست الرؤية بالقلب كالرؤية بالعين تعالى اللّه عما يصفه المشبهون الملحدون.

أقول: و رؤيتهم قبل القيامة هي رؤية المعرفة الفطرية دون رؤية المقاولة المشافهة و قد تكون للمنافقين أكثر!

[20]- آیات مشابه:

البقرة : 117    إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

آل‏عمران : 47  إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

النحل : 40   إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ‏ءٍ إِذا أَرَدْناهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

مريم : 35   إِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

غافر : 68   فَإِذا قَضى‏ أَمْراً فَإِنَّما يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ

[21]- في الكافي و تفسير العياشي عن أبي بصير قال قلت لأبي عبد اللّه (عليه السلام) كيف أجابوا و هم ذر؟ قال: و كان محمد أول من قال بلى، قال: كانت رؤيته معاينة فأثبت المعرفة في قلوبهم و نسوا ذلك الميثاق و سيذكرونه بعد و لو لا ذلك لم يدر أحد من خالقه و لا من رازقه (البرهان 2: 50 ح 26).

وفي المحاسن عن زرارة عن أبي عبد اللّه (عليه السلام) في قول اللّه تعالى: «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ» قال: كلّ ذلك معاينة فأنساهم المعاينة و أثبت الإقرار في صدورهم و لو لا ذلك ما عرف أحد خالقه و إلا رازقه و هو قوله تعالى: «وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّى يُؤْفَكُونَ».

ذلك، والمروي عن علي (عليه السّلام): «إني لأذكر الوقت الذي أخذ الله على فيه الميثاق»

كماأخرجه ابن المغازلي في المناقب (100) بسنده عنه (عليه السلام) انه قرء عليه أصبغ بن نباتة هذه الآية فبكى (عليه السلام)

أقول: انه قد يعني الميثاق الخاص، أم و ميثاق الفطرة معرفة كاملة، دون عالم قبل خلقه يسمى الذر.

[22]- وفيه 362 عن أبي بصير عن أبي عبد اللّه (عليه السلام) في قول اللّه: «أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ» قالوا بألسنتهم؟ قال: نعم و بقلوبهم فقلت و أي شي‏ء كانوا يومئذ؟ قال:

صنع منهم ما اكتفى به.

أقول «و بقلوبهم» عله تفسير لقوله: نعم بألسنتهم حيث يعني لسان الحال، الذي يبدو في أحبائه في المقال و «صنع منهم ما اكتفى به» هو اكتفاء الحجة حيث صنع فيهم الفطرة التي تحكم في ذاتها بتوحيد اللّه.

وفي تفسير القمي عن أبيه عن ابن أبي عمير عن ابن مسكان عن أبي عبد اللّه (عليه السلام) في آية الميثاق قلت: معاينة كان هذا؟ قال: نعم فثبتت المعرفة و نسوا الموقف و سيذكرونه.

[23]- و في تفسير العياشي عن زرارة قال سألت أبا عبد اللّه (عليه السلام) عن قول اللّه «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ».

[24]- الوَخْزُ: طعن غير نافذ، وَخَزَهُ‏ يَخِزُهُ‏ وَخْزاً. و يقال: وَخَزَهُ‏ القتيرُ إذا شمط مواضع من لحيته، فهو مَوْخُوزٌ. و إذا دعي القوم (إلى طعام) فجاءوا أربعة أربعة، قالوا: جاءوا وَخْزاً وَخْزاً. و إذا جاءوا عصبة، قيل: جاءوا أفاويج‏ أي فوجا فوجا. و الوَخْزُ: الشي‏ء القليل أيضا،( كتاب العين،ج‏4ص291)

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
امام حسن (ع) : اهل مسجد زائران خدا هستند و بر زیارت شونده است كه به زائرانش هدیه ای بدهد.... مسجد نبی اکرم (ص) شهرستان ملایر ، یکی از زیباترین مساجد ملایر میباشد که دقیقا این مسجد واقع در ملایر بلوار انقلاب روبروی آموزش و پرورش شهرستان ملایر قرار دارد.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    کلمه مسجد مجموعا چند بار در قرآن کریم آمده است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 731
  • کل نظرات : 480
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 20
  • آی پی امروز : 47
  • آی پی دیروز : 16
  • بازدید امروز : 722
  • باردید دیروز : 25
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 886
  • بازدید ماه : 1,361
  • بازدید سال : 6,050
  • بازدید کلی : 189,528
  • نوای سایت