مقدمه
درطول زمان پیامبران زیادی برای هدایت بخشی انسان آمده اند.که تعدادی ازاین فرستادگان الهی دارای کتاب و شریعت بوده اند که درمجموع می توان گفت پیامبرانی که دارای کتاب بوده اند 104پیامبر است.یکی ازاین فرستادگان حضرت داود است كه دارای كتاب زبور است كه به اونازل شده و او از فرزندان ابراهيم؛است که مسيح (ع) به آن منتسب است.گذشته از آنكه داود، خود پدر سليمان، يكى ديگر از پيامبران و فرستادگان الهى، على نبيّنا و عليهم الصلاة و السلام، است.و درقرآن هم به این کتاب اشاره شده است:﴿وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى بَعْضٍ وَ آتَيْنا داوُدَ زَبُوراً﴾« و به راستى برخى از پيامبران را بر برخى ديگرى برترى داديم و به داوود زبور داديم»( إسراء/55)درکتاب منتسب به حضرت داود(ع)بسیاری از مطالب آن با معارف قرآن هم خوانی دارد و همچنین باید گفت که درجاهایی هم با معارف قرآنی در تضاداست.که دراین نوشتار به صورت تطبیقی به این موارداشاره میشود.شیوه ی ما دراین پژوهش به این طریق است که ابتدا متنی ازکتاب زبور را که با معارف قرآنی وروایی مطابقت یاتضاد داردرا ذکرکرده سپس آیات قرآنی هم مضمون باآن متن را آورده ودرآخربه تحلیل ونتیجه گیری آن می پردازیم.
(خوشابحال کسی که با بدکاران مشورت نمیکندوراه گناهکاران را پیش نمیگیردوباکسانی که خدارامسخره میکنندهمنشین نمیشوندبلکه مشتاقانه ازدستورات خداوندپیروی میکندوشب وروزبه آن تفکرمینماید.)مزامیر1/2،3
تحلیل وارزیابی
1-عدم دوستی ومشورت با بدکاران:﴿إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ﴾«خدا فقط شما را از دوستى با كسانى نهى مىكند كه در كار دين با شما جنگيدند، و از ديارتان بيرون راندند، و در بيرون راندنتان به يكديگر كمك كردند. و كسانى كه با آنان دوستى كنند، پس دوستى كنندگان همان ستمكارانند». (ممتحنه/9)
خدا شما را تنها از دوستى كسانى نهى مىكند كه در امر دين با شما پيكار كردند و شما را از خانه و ديارتان آواره نمودند، يا كمك به بيرون راندن شما كردند آرى خدا شما را از هر گونه پيوند دوستى با اينها نهى مىكند:﴿إِنَّما يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قاتَلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِكُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ﴾(تفسير نمونه، ج24، ص/ 31)يعنى كمك كردند بر بيرون كردن شما و تقويت كردند ايشان را و آنها عوام و پيروان بودند معاونت و يارى كردند رؤساى خود را بر باطل﴿أَنْ تَوَلَّوْهُمْيعنى﴾ باز ميدارد شما را خدا از اينكه با ايشان دوستى و موالات داشته باشيد، و آنها را دوست بداريد،﴿وَ مَنْ يَتَوَلَّهُمْ﴾و كسى كه دوست بدارد ايشان را از شما يعنى موالات داشته باشد و يارى كند ايشان را، پس ايشانند خود ستمكاران كه مستحق مى شوند باين عذاب دردناك را(ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج24، ص/ 371)
2-پیروی ازدستورات خداوندوتفکروتعقل درآن:﴿الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولئِكَ الَّذينَ هَداهُمُ اللَّهُ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾آنان كه سخن را مىشنوند و از بهترينش پيروى مىكنند، اينانند كسانى كه خدا هدايتشان كرده، و اينان همان خردمندانند. (زمر/18)
پس جمله﴿ الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ﴾ مفادش اين است كه:«بندگان خدا طالب حق و رشدند، به هر سخنى كه گوش دهند بدين اميد گوش مىدهند كه در آن حقى بيابند و مىترسند كه در اثر گوش ندادن به آن، حق از ايشان فوت شود».بعضى(روح المعانى، ج 23، ص 253 )ديگر گفتهاند: مراد استماع اوامر خداى تعالى و پيروى كردن بهترين آنهااست.(ترجمه تفسير الميزان، ج17، ص: 381) ﴿ وَ أُولئِكَ هُمْ أُولُوا الْأَلْبابِ﴾ يعنى اينهايند تنها كسانى كه صاحب عقلند. و از اين جمله استفاده مىشود كه عقل عبارت است از نيرويى كه با آن به سوى حق راه يافته مىشود، و نشان داشتن عقل پيروى از حق است. و در تفسير آيه﴿ وَ مَنْ يَرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهِيمَ إِلَّا مَنْ سَفِهَ نَفْسَهُ﴾«كه از آن استفاده مىشود كه سفيه آن كسى است كه دين خدا را پيروى نكند»(بقره/130) در نتيجه عاقل آن كسى است كه دين خدا را پيروى كند.در زبورابتدا اشاره به کسانی میکند که با بدکاران وگنهکاران مشورت ودوستی نمیکنیدواحساس خوش بختی وسعادتمندی رابرای این افرادمیپندارد که درقرآن هم به این اشاره شده وانسان رااز دوستی با افرادبدکارنهی کرده است.ودرزبوربه کسانی که مشتاقانه ازدستورات خداوند پیروی میکننداشاره کرده که درآخرآن باپسوندتفکر جمله را به پایان میرساند و اجرای احکام پیش ازآن رامنوط به تعقل درآخرامر می داند.قرآن هم کسانی را که هدایت شده و ازدستورات الهی پیروی می کنندرا صاحبان خرد معرفی می کند.یعنی هردو به نوعی به این امر مشترک اشاره دارند که کسانی از خداوند پیروی مکنندوهدایت شده اند که تفکرمی کنند.
﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَيْكَ الْمَصيرُ﴾«پيامبر به آنچه از پروردگارش به او نازل شده ايمان آورده، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبرانش ايمان آوردهاند [و بر اساس ايمان استوارشان گفتند:] ما ميان هيچ يك از پيامبران او فرق نمىگذاريم. و گفتند: شنيديم و اطاعت كرديم، پروردگارا! آمرزشت را خواهانيم و بازگشت به سوى توست.»(بقره/258)
((اطمینان بخدا درمشکلات):ای خداوند دشمنانم چقدرزیاد شده اند،بسیاری برضدمن برمیخیزند،بسیاری می گویندکه خدابه دادمن نخواهد رسید....خداوندازمن مراقبت،مینماید،ازهزاران دشمنی که مراازهرسواحاطه کرده اندترسی ندارم.)مزامیر2/4-6
تحلیل وارزیابی
1-اطمینان بخدادرمشکلات:مصداقهای قرآنی که میتوان برای این مزمار ازمزامیرحضرت داود ذکر کرد﴿الَّذينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾«[بازگشتگان به سوى خدا] كسانى [هستند] كه ايمان آوردند و دلهايشان به ياد خدا آرام مىگيرد، آگاه باشيد!دلها فقط به ياد خدا آرام مىگيرد.»(رعد/28)
﴿الَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللَّهِ أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾اطمينان به معناى سكون و آرامش است، و اطمينان به چيزى به اين است كه آدمى با آن دلگرم و خاطر جمع شود.و از ظاهر سياق برمىآيد كه صدر آيه بيان ذيل آيه قبل است، يعنى بيان جمله" من اناب"، و مىفهماند انابه همان ايمان و اطمينان قلب است با ذكر خدا، البته اين از ناحيه عبد است كه او را آماده و مستعد مىسازد براى اينكه مشمول عنايت و عطيه الهى گردد، هم چنان كه فسق و اعراض از حق در طرف ضلالت، خود زمينه را آماده براى اضلال خدايى مىكند،(ترجمه تفسير الميزان، ج11، ص/484)﴿لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلًا عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ﴾ در اينجا ستمكاران را تهديد و مظلومان را تسلى مىدهد و مىگويد: گمان مكن كه خداوند از مجازات ستمكاران و كردار آنها غافل است. برخى گويند: يعنى گمان مكن كه خداوند ستمكاران را كيفر نمىدهد و حق مظلومان را از ظالمان نمىستاند.(ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج13، ص/ 149)اين سخن درحقيقت پاسخى است به سؤال كسانى كه مىگويند اگر اين عالم خدايى دارد، خدايى عادل و دادگر، پس چرا ظالمان را به حال خود رها كرده است؟آيااز حال آنها غافل است و يا ميداند و قدرت جلوگيرى ندارد؟قرآن در برابر اين سؤال مىگويد، خدا هرگز غافل نيست، اگر به فوريت آنها را مجازات نمىكند به خاطر آن است كه اين جهان ميدان و محل آزمايش و پرورش انسانهاست، و اين هدف بدون آزادى ممكن نيست، ولى بالآخره روزى حساب آنها را خواهد رسيد.سپس مىگويد:" خدا مجازات آنها را به روزى مىاندازد كه در آن روز، چشمها از شدت ترس و وحشت از حركت مىايستند" و به يك نقطه دوخته شده، بى حركت مىمانند﴿إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصارُ﴾(تفسير نمونه، ج10، ص/375)
2-عدم غفلت خداوندازاعمال ستمگران:﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ غافِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّالِمُونَ إِنَّما يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فيهِ الْأَبْصارُ﴾«و خدا را از آنچه ستمكاران انجام مىدهند، بىخبر مپندار؛ مسلماً [كيفر] آنان را براى روزى كه چشمها در آن خيره مىشود، به تأخير مىاندازد»(ابراهیم/42)
متن مزامیر به مشکلاتی که دشمنان برای حضرت داودایجاد کرده انداشاره دارد اما به خداوند اطمینان دارد که درمواقع سختی اورایاری میکند واوتنها نمیگذارد.قرآن هم به این امر اشاره کرده است وکفار را به نوعی مورد خطاب قرار داده و به آنها میگوید که ازاعمال آنها باخبراست وآن هارابه سزای اعمالشان میرساندوبه کسانی که به خداوند ایمان دارند وعده پیروزی میدهد.
(ای خداوندصبحگاهان به پیشگاه تودعامیکنم وتوراصدای مرامیشنوی پس من انتظارخواهم کشیدمراتاجواب بدهی)مزامیر2/2
تحلیل وارزیابی
1-دعا :﴿وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ﴾«و پروردگارتان گفت: مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم، آنان كه از عبادت من تكبّر ورزند، به زودى خوار و رسوا به دوزخ درآيند.» (غافر/60)
﴿ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ ...﴾در صحيفه سجاديه چنین است كه: پروردگارا تو خودت فرمودى﴿ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ﴾ و در اين كلام شريفت دعا و خواندن خود را عبادت، و ترك آن را استكبار خواندى، و تاركين را به دخول در جهنم با خوارى تهديد فرمودى (صحيفه سجاديه، دعاى 45.) و در كافى به سند خود از حماد بن عيسى، از امام صادق (ع) روايت آورده كه گفت: از آن جناب شنيدم كه فرمود: دعا كن و مگو مقدرات تقدير شده و دعا تغييرشنمىدهد، براى اينكه دعا خود عبادت است، و خداى عز و جل مىفرمايد:﴿ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرِينَ﴾ و نيز فرموده:﴿ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾(كافى، ج 2، ص/466).در روايتى از امام صادق ع آمده است: مقاماتى نزد خداوند است كه راه وصول به آن تنها دعاست: ان عند اللَّه عز و جل منزلة لا تنال الا بمسالة، و لو ان عبدا سد فاه و لم يسئل لم يعط شيئا، فاسئل تعط، انه ليس من باب يقرع الا يوشك ان يفتح لصاحبه!: نزد خدا مقامى است كه جز با دعا و تقاضا نمىتوان به آن رسيد، و اگر بندهاى دهان خود را از دعا فرو بندد و چيزى تقاضانكند چيزى به او داده نخواهد شد، پس از خدا بخواه تا به تو عطا شود، چرا كه هر درى را بكوبيد و اصرار كنيد سرانجام گشوده خواهد شد( كافى جلد 2 باب فضل الدعاء و الحث عليه" صفحه 338)(تفسير نمونه،ج20، ص/149)هردوبه یک مضمون اشاره می کنند وآن دعا درپیشگاه خداونداست.
(من به رحمت توایمان دارم ودلم ازنجات توشادمیشود)مزامیر5/6
تحلیل وارزیابی
1-رحمت :﴿قالَ عَذابي أُصيبُ بِهِ مَنْ أَشاءُ وَ رَحْمَتي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُها لِلَّذينَ يَتَّقُونَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ الَّذينَ هُمْ بِآياتِنا يُؤْمِنُونَ﴾«خدا فرمود:«عذابم را به هر كس بخواهم مىرسانم و رحمتم همه چيز را فرا گرفته است، پس به زودى آن را براى كسانى كه [از شرك، كفر، بتپرستى و ارتداد] مىپرهيزند و زكات مىپردازند و به آياتم ايمان مىآورند، مقرّر و لازم مىدارم»(اعراف/156)
﴿.وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾ حسن و قتاده گويند: رحمت خداوند در اين جهان شامل حال نيك و بد مىشود و در روز قيامت، تنها شامل حال مردم متقى ميشود.(ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج10، ص/ 76) عطيه عوفى گويد: درست است كه رحمت خداوند همه چيز را فرا گرفته است، اما تنها متقين هستند كه از رحمت خداوند برخوردار مىشوند، زيرا كافر در اين جهان از بركت وجود مؤمن، در آسايش است، چنان كه انسان از نور آتش ديگرى استفاده مىكند، اما در آخرت، خود مؤمن از اين رحمت استفاده مىكند. برخى گفتهاند:يعنى اگر همه مردم و موجودات، داخل رحمت بشوند، آنها را فرا مىگيرد. لكن كسانى هستند كه بگمراهى تن مىدهند و داخل رحمت خدا نمىشوند. در حديث است كه پيامبر مشغول نماز بود، مردى اعرابى گفت: خدايا مرا و محمد را رحم كن و هيچكس را با ما مورد رحم قرار نده. همين كه پيامبر سلام داد، فرمود: چيزى را كه وسعت دارد، محدود ساختى! منظور حضرت رحمت خدا بود.(تفسير نمونه، ج6، ص/) 393 ابوعبیدحذادرمورداین آیه ازامام باقر(ع)پرسیدوامام فرمودند:كه خدا مىفرمايد: «رحمت من همه چيز را فرا گرفته» آن رحمت علم امامست و علم امام كه مأخوذ از علم خداست همه چيز را فراگرفته آنها شيعيان ما هستند (كه علم امام آنها را فراگرفته و ديگران چون از علم امام بهرهئى نبرند، آنها را فرا نميگيرد).سپس خداى تعالى فرمايد: «رحمت خدا را براى كسانى كه پرهيز كنند مقرر ميدارد» يعنى از ولايت و طاعت غير امام پرهيز كنند، سپس فرمايد: «او را نزد خود در تورات و انجيل نوشته مييابند» مقصود از او پيغمبر صلّى اللَّه عليه و آله و وصيش و امام قائم است «كه ايشان را امر بمعروف ميكنند (زمانى كه قيام فرمايد) و از منكر بازشان ميدارد» و منكركسى است كه فضيلت امام را نپذيرد و منكر شود «و چيزهاى پاكيزه را براى ايشان حلال ميكند» چيز پاكيزه بدست آوردن علم است از اهلش «و پليدىها را بر ايشان حرام ميكند» پليديها گفتار مخالفين است «و بار سنگين را از گردنشان بنهد» و آن گناهانى است كه پيش از شناختن فضيلت امام در ميانش بودند «و بند و زنجيرهائى كه بر دوش داشتند» و زنجيرها همان سخنانى است كه در باره ترك فضيلت امام مىگفتند، در صورتى كه بآن دستور نداشتند، پس چون فضيلت امام را شناختند، بار گران را از دوششان بنهد و بار گران همان گناهست.سپس خداى تعالى آنها را معرفى كرده و فرموده است: «كسانى كه باو (يعنى بامام) ايمان آورده و گراميش داشته و ياريش كردهاند و از نورى كه همراه او نازل شده پيروى كردهاند ايشان رستگارانند.(أصول الكافي / ترجمه مصطفوى، ج2، ص/ 306با تلخیص)
) آنچه خدا ازانسان میخواهد)(کسی که بی عیب بی ریا باشدوهرکاری راباصداقت انجام دهد،کسی که ازدیگران بدگویی نکندبه تهمت گوش ندهدوبه همسایه های خودخوبی کند،کسی که به قول خودوفاکند،اگرچه به ضررش تمام شود،پول قرض دهدوسودآن رانگیرد.چنین شخصی پایدارخواهدماند)مزامیر5/2-5
تحلیل وارزیابی
متن بالاازکتاب مزامیربه یک سری ازصفات پسندیده وناپسندانسانی اشاره میکندکه درقرآن بعنوان رذایل و فضایل وکمالات اخلاقی ازآنهایادشده است.
1-اخلاص :﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً ﴾«بگو: جز اين نيست كه من هم بشرى مانند شمايم كه به من وحى مىشود كه معبود شما فقط خداى يكتاست؛ پس كسى كه ديدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارش را اميد دارد، پس بايد كارى شايسته انجام دهد و هيچ كس را در پرستش پروردگارش شريك نكند.»(کهف/110)
﴿قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ:﴾ابن عباس گويد:گويد: خداوند به پيامبر خود ياد مىدهد كه در برابر مردم تواضع كند و خود را برتر از آنها نشمارد، از اينرو به او دستور مىدهد كه بگويد: او هم مثل ديگران بشر است، جز اينكه خداوند او را بوحى خويش مفتخر ساخته است. به او وحى شده است كه خداوند شريك ندارد و يكتاست. پيامبر هم هر چه دارد، از خداست و از خود چيزى ندارد.﴿فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً﴾كسانى كه به اميد پاداش خدا هستند و به قيامت معتقدند، از روى اخلاص و براى تقرب به ذات پاكش كوشش كنند و ديگرى را خواه بشر يا فرشته يا سنگ يا درخت شريكش نشمارند.(ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج15، ص/138 )حضرت صادق (ع) فرموده است: اخلاص جمع مىكند اعمال فضيلت- دار و آثار اعمال نيكو را، زيرا اخلاص موجب كمال و برترى هر عملى است، و چون اخلاص متحقق شد بسيارى از فضائل و محاسن اعمال نيز متحقق است.و اخلاص مفهومى است كه به وسيله قبول شدن عمل منكشف و باز و معلومگردد، و با رضا و خوشنودى پروردگار متعال خاتمه پيدا كرده و امضاء مىشود. پس هر آن كسى كه اعمالش به درگاه الهى مورد قبول واقع شده و خداوند متعال از آن راضى گشت، او از مخلصين است. و كسى كه اعمال او مورد قبول و رضاى الهى قرار نگرفت او مخلص نيست. اگر چه در صورت اول عمل قليلى باشد، و در صورت دوم عمل بسيارى بجا آورده شود.و در اين مورد صدق و خلوص و توبه حضرت آدم (ع) نمونه بارز و روشنى است، از لحاظ قبول شدن، و همچنين عبادت طولانى و ممتد ابليس كه مردود و مطعون واقع شد. و علامت قبول شدن عمل؛ استقامت پيدا كردن است در راه اخلاص و در انجام دادن آن عمل نيكو، با صرف نظر كردن و گذشتن از همه آنچه دوست داشته و علاقهمند بوده است، و با درك صواب و صحت در اطلاع و علم به اعمال و حركات و سكنات. يعنى استقامت داشتن، و انقطاع از علائق، و آگاهى كامل و صحيح. و شخص مخلص به اندازهاى مراقب خود و متوجه دقايق اعمال خويش است كه گوئى در اثر رياضت و مجاهده، نفس خود را آب كرده و مىگذارد، و خون خود را بذل نموده و از آن مىگذرد، تا بتواند روح و شعاع علم و عمل و شخصيت عامل و معمول به عمل را از كدورات و اخلاط نفسانية پاك و تزكيه كند. و برگشت اين تزكيه و اخلاص به اين حقيقت است كه در مقام توحيد مراحل تنزيه را پيموده و نفس خود را از غل و غش و كدورات تصفيه مىكند، و در حقيقت معنى اخلاص؛ طى مراحل توحيد مىباشد.و چون كسى چنين توفيقى به دست آورد به طور مسلم هر گونه خير و صلاح و نيكويى را به دست آورده است، و اگر كسى از اين مراحل محروم گشت؛ از همه نيكوئيها و خيرات دور مانده است. (مصباح الشريعة / ص 335)
2-تهمت: ﴿وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطيئَةً أَوْ إِثْماً ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَريئاً فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتاناً وَ إِثْماً مُبيناً﴾«و هر كس مرتكب خطا يا گناهى شود، سپس آن را به بىگناهى نسبت دهد، بىترديد بهتان و گناهى آشكار بر دوش گرفته است»(نساء/112).
و بنا بر اين پس اجتماع هر دو كلمه" خطيئه" و" اثم" به نحو ترديد و نسبت دادن هر دو به كسب در جمله:﴿ وَ مَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْماً ...﴾ ايجاب مىكند كه هر يك از آن دو معناى خاص خود را بدهد، و آيه شريفه- و خدا داناتر است- به اين معنا باشد: هر كس معصيتى كند كه وبال آن از مورد خودش تجاوز نكند چون ترك واجبات يا فعل بعضى از محرمات چون ترك روزه، خوردن خون و نيز هر كس معصيتى كند كه وبال آن استمرار دارد، مانند قتل نفس بدون حق و مانند سرقت، و آن گاه معصيت خود را به بى گناهى تهمت بزند، بهتانى و اثمى آشكار را مرتكب شده است.در اين آيه شريفه دو استعاره لطيف بكار رفته است: اول اينكه تهمت زدن را" رمى" خوانده، و رمى به معناى انداختن تير به طرف دشمن، و يا به طرف شكار است. دوم اينكه تن در دادن به اين عمل زشت و قبول و زر و وبال بهتان را تحمل و يا به عبارتى احتمال خوانده.(ترجمه تفسير الميزان، ج5، ص/ 123)تهمت زدن به بىگناه از زشتترين كارهايى است كه اسلام آن را به شدت محكوم ساخته است، آيه فوق و روايات متعدد اسلامى كه در باره اين موضوع وارد شده نظر اسلام را در اين زمينه روشن مىسازد، امام صادق ع از حكيمى چنين نقل مىكند:البهتان على البرئ اثقل من جبال راسيات: تهمت زدن به بىگناه از كوههاى عظيم نيز سنگينتر است! سفينة البحار جلد اول ماده بهت. تهمت زدن به افراد بىگناه با روح ايمان سازگار نيست چنان كه از امام صادق ع نقل شده:(اذا اتهم المؤمن اخاه انماث الايمان فى قلبه كما ينماث الملح فى الماء) كسى كه برادر مسلمانش را متهم كند، ايمان در قلب او ذوب مىشود همانند ذوب شدن نمك در آب( اصول كافى ج2ص269 باب التهمة و سوء الظن).در حقيقت بهتان و تهمت، بدترين انواع دروغ و كذب است، زيرا هم مفاسد عظيم كذب را دارد، و هم زيانهاى غيبت، و هم بدترين نوع ظلم و ستم است، و لذا از پيامبر اسلام ص نقل شده كه فرمود:من بهت مؤمنا او مؤمنة او قال فيهما ما ليس فيه اقامه اللَّه تعالى يوم القيامة على تل من نار حتى يخرج مما قاله: كسى كه به مرد يا زن با ايمان تهمت بزند و يا در باره او چيزى بگويدکه در او نيست،خداونددر روز قيامت او را بر تلى از آتش قرار مىدهد تا از مسئوليت آنچه گفته است در آيد".در حقيقت رواج اين كار ناجوانمردانه در يك محيط، سبب به هم ريختن نظام و عدالت اجتماعى و آلوده شدن حق به باطل و گرفتار شدن بىگناه و تبرئه گنهكار و از ميان رفتن اعتماد عمومى مىشود.(تفسير نمونه، ج4، ص/121 )
3-وفای به عهد: ﴿وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلاً ﴾«و به عهد و پيمان وفا كنيد، زيرا [روز قيامت] درباره پيمان بازخواست خواهد شد». (34/اسراء)
به عهد خود وفا كنيد چرا كه از وفاى به عهد سؤال كرده مىشود﴿وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا﴾.بسيارى از روابط اجتماعى و خطوط نظام اقتصادى و مسائل سياسى همگى بر محور عهدها و پيمانها دور مىزند كه اگر تزلزلى در آنها پيدا شود و سرمايه اعتماد از بين برود به زودى نظام اجتماع فرو مىريزد و هرج و مرج وحشتناكى بر آن حاكم مىشود، به همين دليل در آيات قرآن تاكيد فراوان روى مساله وفاى به عهد شده است.(تفسير نمونه، ج12، ص/ ج110)برخى گويند: هر چه خداوند بآن امر يا از آن نهى كرده، عهد است. در عين حال، گاهى انسان چيزهايى را از راه عهد و نذر بر خود واجب مىسازد.﴿إِنَّ الْعَهْدَ كانَ مَسْؤُلًا﴾عهد نيز مورد پرسش قرار مىگيرد و انسان در مقابل آن كيفر و پاداش مىبيند.(ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج14، ص/ 132 )ابن عبّاس گويد: وقتى خداوند تبارك و تعالى آيه ﴿وَ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ ...﴾«و شما به عهد من وفا كنيد تا من هم به عهد خود با شما، كه گفتم:شما را داخل بهشت خواهم نمود، وفا كنم»( بقره/ 40) را نازل ساخت پيغمبر خدا (ص) فرمود: به خدا سوگند: حضرت آدم از دار دنيا رفت، در حالى كه با قومش پيمان بسته بود تا به فرزندش شيث وفادار بمانند، و به آن وفا نكردند، و حضرت نوح چشم از جهان پوشيد و با قومش براى وصيّش سام وفادار باشند، امّتش وفا نكردند، و حضرت ابراهيم عليه السّلام دار دنيا را وداع گفت و از قومش بر وفادار ماندن به وصيش، اسماعيل پيمان گرفت، امّتش انجام ندادند، حضرت موسى از دنيا رفت در حالى كه با قومش عهد بسته بود به وفا با وصيّش يوشع بن نون، امّتش به آن وفا نكردند، و حضرت عيسى بن مريم به آسمان بالابرده شد و ميثاق بست با قومش بر وفادار ماندن به وصيّش شمعون بن حمون صفا، (ولى) امّتش وفا نكردند، و من نيز بزودى از شما جدا خواهم شد و از ميان شما مىروم و به ملكوت اعلى خواهم پيوست، و به تحقيق عهد كردم با امّتم در باره علىّ بن ابى طالب، و او هم به سرنوشت اوصياء پيامبران پيشين از جانب امّتشان دچار خواهد شد، با وصىّ من مخالفت خواهند ورزيد، و نافرمانيش خواهند كرد، آگاه باشيد! عهدم را در باره علىّ عليه السّلام بار ديگر به شما ابلاغ مىنمايم. (پس هر كس كه آن را بشكند، به زيان خودش كوشش نموده، و كسى كه پايدار بماند به چيزى كه بر سر او ميثاق بسته شده، بزودى پاداش بزرگى از خدا دريافت خواهد داشت) فتح/10). (معاني الأخبار / ترجمه محمدى، ج2، ص/ 370)
4-قرض الحسنه:﴿مَنْ ذَا الَّذي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً فَيُضاعِفَهُ لَهُ أَضْعافاً كَثيرَةً وَ اللَّهُ يَقْبِضُ وَ يَبْصُطُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ﴾«كيست آنكه به خدا وام نيكو دهد، تا آن را برايش چندين برابر بيفزايد؟ و خداست كه [روزى را] تنگ مىگيرد و وسعت مىدهد؛ و [همه شما براى دريافت پاداش] به سوى او بازگردانده مىشويد.» (بقره/245)
خداوندبرای کسی که قرض حسنه می دهد چنین پاداشی رابیان می کند:﴿إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَليمٌ ﴾«اگر به خدا وام نيكو دهيد، آن را براى شما دو چندان مىكند و شما را مىآمرزد و خدا عطا كننده پاداش فراوان در برابر عمل اندك مىباشد و بردبار است». (تغابن/17)﴿ إِنْ تُقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللَّهُ شَكُورٌ حَلِيمٌ﴾ منظور از اقراض خداى تعالى انفاق در راه خدا است، و اگر اين عمل را قرض دادن به خدا، و آن مال انفاق شده را قرض حسن خوانده، به اين منظور بوده كه مسلمين را به انفاق ترغيب كرده باشد.جمله﴿ يُضاعِفْهُ لَكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ﴾ اشاره است به حسن جزايى كه خداى تعالى در دنيا و آخرت به انفاقگران مىدهد، و اسمهاى شكور،حليم، عالم غيب و شهادت، عزيز و حكيم پنج نام از اسماى حسناى الهى هستند، كه شرحش و وجه مناسبتش با سمع و طاعت و انفاق كه در آيه بدان سفارش شده است روشن است.
(خداوندهمیشه بامن است،اودرکنارمن است،وهیچ چیزی نمیتواندمرا بلرزاند)مزامیر6/8
تحلیل وارزیابی
مصداق قرآنی این عبارات آیه:
1-نزدیکی خداوندبه انسان:﴿وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾«همانا انسان را آفريديم و همواره آنچه را كه باطنش [نسبت به معاد و ديگر حقايق] به او وسوسه مىكند، مىدانيم، و ما به او از رگ گردن نزديكتريم.» (ق/16)
ومیفرماید ما به او از رگ قلبش نيز نزديكتريم﴿وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾چه تعبير جالب و تكان دهندهاى، حيات جسمانى ما وابسته به رگى است كه خون را به طور مرتب از يك سو وارد قلب و از يك سو خارج كرده به تمام اعضا مىرساند كه اگر يك لحظه در عمل آن وقفه رخ دهد فورا مرگ به سراغ انسان مىآيد.خداوند از رگ قلب ما نيز به ما نزديكتر است.(تفسير نمونه، ج22، ص/245)و همچنين جمله﴿ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ﴾كه آن نيز مفيد ثبوت و دوام و استمرار است به استمرار وجود انسان. و معنايش اين است كه: ما انسان را خلق كرديم و ما همواره تا هستى او باقى است از خاطرات قلبيش آگاهيم، و نيز همواره از رگ قلبش به او نزديكتريم.و اين آيه شريفه از اين جهت كه بر علم و قدرت خداى تعالى در خلقت اول احتجاج مىكند به اينكه پس بر خلقت جديد هم قادر است، متصل به آيه قبل است كه مىفرمود: ﴿أَ فَلَمْ يَنْظُرُوا إِلَى السَّماءِ ...﴾ و نيز از جهتى ديگر كه سخن از وسوسه قلبى انسان دارد، اتصالى هم به آيه قبل دارد كه مىفرمود:﴿ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ﴾. پس آيه مورد بحث در سياقى قرار دارد كه مىفهماند خداى تعالى قادر بر خلقت انسان و عالم به وضع او است حال يا بدون واسطه يا با وساطت فرشتگان حفيظ و نويسنده.(ترجمه تفسير الميزان، ج18، ص/519)
2-همراهی واحاطه همیشگی خداوند:﴿وَ أُخْرى لَمْ تَقْدِرُوا عَلَيْها قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها وَ كانَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديراً﴾«و غنايم ديگرى كه هنوز به آنها دست نيافتهايد. هر آينه خدا به آن احاطه دارد و او بر هر كارى تواناست.»(فتح/21)
﴿قَدْ أَحاطَ اللَّهُ بِها﴾ يعنى: خداوند بر آن قدرت داشته و از نظر علم و آگاهى بر آن احاطه دارد، و آنان را مانند قومى قرار داده بود كه در محاصره باشند و احدى از آنان نتواند فرار كند.فراء گويد: خداوند مكه را زير سلطه خود قرار داده آن را براى شما حفظ فرمود تا بدست شما فتح شود، مثل اينكه گفته است، خداوند مكه را براى شما حفظ كرد و نگذاشت ديگران آن را تصرف كنند تا آن را فتح نموده بتصرف خود در آوريد.(ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج23، ص/ 160)
(اوخدای است که انتقام مرا میگیردقوم هارامغلوب میگرداندومراازچنگ دشمنان می رهاند)مزامیر7/47-48
تحلیل وارزیابی
1-خداوند قدرتمندقهار:﴿فَلا تَحْسَبَنَّ اللَّهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ إِنَّ اللَّهَ عَزيزٌ ذُو انتِقامٍ﴾«مپندار كه خدا وعدهاى را كه به پيامبرانش داده است خلاف مىكند. خداوند پيروزمند و انتقامگيرنده است.» (ابراهیم/47)
و خداوند، عزيز على الاطلاق است و عجز و ناتوانى در او تصور ندارد، و هيچ حالتى او را مقهور و مجبور به عمل بر خلاف حالت قبلى نمىكند چون واحد و قهار است.و كلمه «ذُو انتِقامٍ »يكى از اسماى حسناى خداى تعالى است و در چند جاى قرآن خود را به آن اسم ناميده است، و در همه جا آن را در كنار اسم عزيز آورده، از آن جمله فرموده:" وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقامٍ" (آل عمران /4،مائده/ 95. )و نيز فرموده:" أَ لَيْسَ اللَّهُ بِعَزِيزٍ ذِي انْتِقامٍ" سوره زمر، آيه 2. و نيز در آيه مورد بحث فرموده:" إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ ذُو انتِقامٍ". و از اينجا فهميده مىشود كه اسم" ذو انتقام" از فروعات اسم" عزيز" است." انتقام" به معناى عقوبت است، ليكن نه هر عقوبت بلكه عقوبت مخصوصى. وآن اين است كه دشمن را به همان مقدار كه تو را آزار رسانده و يا بيش از آن آزار برسانى، كه شرع اسلام بيش از آن را ممنوع نموده و فرموده:﴿ فَمَنِ اعْتَدى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدى عَلَيْكُمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ﴾(بقره /94.)مساله انتقام يك اصل حياتى است كه همواره در ميان انسانها معمول بوده، و حتى از پارهاى حيوانات نيز حركاتى ديده شده كه بى شباهت به انتقام نيست. و به هر حال غرضى كه آدمى را وادار به انتقام مىكند هميشه يك چيز نيست، بلكه در انتقامهاى فردى غالبا رضايت خاطر و دق دل گرفتن است. وقتى كسى چيزى را از انسان سلب مىكند و يا شرى به او مىرساند در دل، آزارى احساس مىكند كه جز با تلافى خاموش نمىشود. پس در انتقامهاى فردى انگيزه آدمى احساس رنج باطنى است، نه عقل. چون بسيارى از انتقامهاى فردى هست كه عقل آن را تجويز مىكند و بسيارى هست كه آن را تجويز نمىكند. بخلاف انتقام اجتماعى كه همان قصاص و انواع مؤاخذهها است. چون تا آنجايى كه ما از سنن اجتماعى و قوانين موجود در ميان اجتماعات بشرى چه اجتماعات پيشرفته و چه عقب افتاده بدست آوردهايم، غالبا انگيزه انتقام، غايت فكرى و عقلايى است، و منظور از آن حفظ نظام اجتماعى از خطر اختلال و جلوگيرى از هرج و مرج است، چون اگر اصل انتقام يك اصل قانونى و مشروع نبود و اجتماعات بشرى آن را به موقع اجرا در نمىآوردند، و مجرم و جانى را در برابر جرم و جنايتش مؤاخذه نمىكردند، امنيت عمومى در خطر مىافتاد و آرامش و سلامتى از ميان اجتماع رخت بر مىبست.بنا بر اين مىتوان اين قسم انتقام را يك حقى از حقوق اجتماع بشمار آورد، گو اينكه در پارهاى از موارد اين قسم انتقام با قسم اول جمع شده، مجرم حقى را از فرد تضييع نموده و به طرف ظلمى كرده كه مؤاخذه قانونى هم دارد، كه چه بسا در بسيارى از اين موارد حق اجتماع را استيفاء مىكنند، و لو اينكه حق فرد به دست صاحبش پايمال شود، يعنى خود مظلوم از حق خودش صرفنظر كند و ظالم را عفو نمايد. آرى، در اين گونه موارد اجتماع از حق خود صرفنظر نمىكند.پس از آنچه گذشت، اين معنا روشن گرديد كه يك قسم انتقام آن انتقامىاست كه بر اساس احساس درونى صورت مىگيرد، و آن انتقام فردى است كه غرض از آن تنها رضايت خاطر است. و قسم ديگر انتقام، انتقامى است كه بر اساس عقل انجام مىپذيرد، و آن انتقام اجتماعى است كه غرض از آن، حفظ نظام و احقاق حق مجتمع است.و اگر خواستى اين طور تعبير كن كه: يك قسم انتقام، حق فرد فرد اجتماع است، و قسم ديگر حق قانون و سنت است، زيرا قانون كه مسئول تعديل زندگى مردم است خود مانند يك فرد، سلامتى و مرض دارد و سلامتى و استقامتش اقتضاء مىكند كه مجرم متخلف را كيفر كند، و همانطور كه او سلامتى و آرامش و استقامت قانون را سلب نموده، به همان مقدار قانون نيز تلافى نموده، از او سلب آسايش مىكند.حال كه اين معنا روشن شد به آسانى مىتوان فهميد كه هر جا در قرآن كريم و سنت، انتقام به خدا نسبت داده شده منظور از آن، انتقامى است كه حقى از حقوق دين الهى و شريعت آسمانى (ضايع شده) باشد و به عبارت ديگر: انتقامهايى به خدا نسبت داده شده كه حقى از حقوق مجتمع اسلامى (ضايع شده) باشد، هر چند كه در پارهاى موارد حق فرد را هم تامين مىكند، مانند مواردى كه شريعت و قانون دين، داد مظلوم را از ظالم مىستاند كه در اين موارد، انتقام هم حق فرد است و هم حق اجتماع. (ترجمه تفسير الميزان، ج12، ص/126)ودرتفسیرنمونه چنین بیان شده است : اگر مىبينى ظالمان و ستمگران، مهلتى يافتهاند نه به خاطر غفلت پروردگار از اعمال آنها است و نه به خاطر آنست كه از وعده خود تخلف خواهد كرد، بلكه همه حسابهاى آنها را يك روز رسيده و كيفر عادلانه آنها را خواهد داد.ضمنا كلمه" انتقام" كه در عرف فارسى امروز ما به معنى, تلافىكردن توأم با كينهجويى و عدم گذشت,آمده، در اصل به اين معنى نيست، بلكه مفهوم انتقام همان كيفر دادن و مجازات كردن است، مجازاتى كه در مورد خداوند هماهنگ با استحقاق و عدالت بلكه نتيجه اعمال آدمى است لازم به تذكر نيست كه اگر خدا داراى چنين انتقامى نبود، بر خلاف حكمت و عدل بود.(تفسير نمونه، ج10، ص/385)
(آسمان ازشکوه وعظمت خداوندحکایت می کندوصنعت دست های اورانشان میدهد,روزوشب حکمت خدارااعلام مینمایند؛بی انکه سخنی بگویند،ساکت وخاموش پیام خدارا به سراسرجهان میرسانند.)مزامیر8/2،3
تحلیل وارزیابی
1-بیان عظمت خداوند درخلقت:﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ الْفُلْكِ الَّتي تَجْري فِي الْبَحْرِ بِما يَنْفَعُ النَّاسَ وَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّماءِ مِنْ ماءٍ فَأَحْيا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها وَ بَثَّ فيها مِنْ كُلِّ دابَّةٍ وَ تَصْريفِ الرِّياحِ وَ السَّحابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ﴾«در آفرينش آسمانها و زمين، و در آمد و شد شب و روز، و در كشتيهايى كه در دريا مىروند و مايه سود مردمند، و در بارانى كه خدا از آسمان فرو مىفرستد تا زمين مرده را بدان زنده سازد و جنبندگان را در آن پراكنده كند، و در حركت بادها، و ابرهاى مسخّر ميان زمين و آسمان؛ براى خردمندانى كه در مىيابند نشانه هاست.» (بقره/164)
﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً ﴾«هفت آسمان و زمين و هر چه در آنهاست تسبيحش مىكنند و هيچ موجودى نيست جز آنكه او را به پاكى مىستايد، ولى شما ذكر تسبيحشان را نمىفهميد. او بردبار و آمرزنده است.»(ابراهیم/44)
﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلَّا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ هيچ موجودى نيست، جز اينكه او را به تسبيح و حمد خداوند، زبانى است و از جهت آفرينش خود، بر قدرت و يكتايى حق دلالت مىكند، زيرا تمام موجودات بجز خداوندحادث هستند و در برابر خداوند تعظيم و نيازمندى خود را به يك آفريدگار ناآفريده، اثبات مىكنند، بنا براين، موجودات عالم هستى، دليل هستى ذاتى قديم و بىنياز هستند. او با موجودات غير قديم، فرق دارد.حسن گويد: يعنى هر يك از زندگان او را تسبيح مىكنند.ابراهيم وجماعتى گويند: هر چيزى اعم از حيوانات وحشى و پرندگان و جمادات- حتى جيقه در و غرش سيلاب!- تسبيح خوان خداست(.ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج14، ص/ 143)در اين امور نيز دلالتى هست بر اينكه خداوند نسبت ببندگان خود انعام و احسان فراوانى كرده است و نعمتهايى بآنها عنايت نموده است كه غير از او هيچكس قدرت اعطاء آنها را ندارد.و از ارتباطى كه امور مذكور با هم دارند اين مطلب نيز ثابت ميشود كه او يكى است و تنها او شايسته عبادت است و جز او هيچكس استحقاق عبادت را ندارد.ضمناً اين آيه باين نكته نيز دلالت دارد كه «براى خداشناسى و تحصيل ايمان، استدلال و تحقيق واجب و تقليد در آن باطل است. (ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج2، ص/ 150)باید بیان کرد که ازاین قبیل آیات دربسیاراست که عظمت خداوند درخلقت رابیان میکندکه مافقط به ذکرچندنمونه اکتفامیکنیم.
(هنگامی که بدکاران برمن هجوم آوردندتامرانابودکنند،لغزیدندوافتادندحتی اگرلشکری برزدمن برخیزدترسی به دل راه نخوام داداگرعلیه من جنگ برپاکنندبه خداتوکل خواهم کردونخواهم ترسید)مزامیر11/2-3
تحلیل وارزیابی
1-توکل به خدا:﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامي وَ تَذْكيري بِآياتِ اللَّهِ فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ فَأَجْمِعُوا أَمْرَكُمْ وَ شُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ أَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غُمَّةً ثُمَّ اقْضُوا إِلَيَّ وَ لا تُنْظِرُونِ﴾«برايشان داستان نوح را بخوان، آن گاه كه به قوم خود گفت: اى قوم من، اگر درنگكردن من در ميان شما و يادآورى آيات خدا بر شما گران مىآيد، من بر خدا توكل مىكنم، ساز و برگ خويش و بتانتان را گرد آوريد چنان كه هيچ چيز از كارى كه مىكنيد بر شما پوشيده نباشد و به دشمنى من قدم به پيش نهيد و مرا مهلت مدهيد.»(یونس/71)
﴿يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي﴾ اگر براستى توقف و ماندن من در ميان شما برايتان سنگين است.«وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ» و همچنين شنيدن تذكرات سودمند و پند و اندرز من كه بوسيله برهانها و دليلهاى روشن درباره صحت توحيد و عدل و نبوت و معاد بر شما بيان ميدارم براى شما سخت و گران است. و بدينجهت تصميم بقتل من گرفته و يا ميخواهيد مرا از ميان خود دور كنيد.«فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ» من بخدا توكل ميكنم. و اينكه نوح عليه السلام در اينحال در پاسخ آنان ميگويد: «من بخدا توكل ميكنم» با اينكه آن حضرت در هر حالى توكلش بر خدا بود براى تهديد و زجر آنها است، يعنى در اينصورت من كار خودم را بخدا واميگذارم و اطمينان دارم كه او مرا از شر شما حفظ خواهد كرد.(ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج11، ص/332)هنگامى كه به قومش گفت: اى قوم من اگر توقفم در ميان شما و يادآورى كردن آيات الهى برايتان سخت و غير قابل تحمل است، هر كار از دستتان ساخته است انجام دهيد و كوتاهى نكنيد﴿وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ نُوحٍ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنْ كانَ كَبُرَ عَلَيْكُمْ مَقامِي وَ تَذْكِيرِي بِآياتِ اللَّهِ﴾ چرا كه من بر خدا تكيه كردهام و به همين دليل از غير او نمىترسم و نمىهراسم﴿فَعَلَى اللَّهِ تَوَكَّلْتُ﴾
﴿قالَ يا قَوْمِ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّي وَ رَزَقَني مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَ ما أُريدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُريدُ إِلاَّ الْإِصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفيقي إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ ﴾«گفت: اى قوم من، چه مىگوييد اگر با من از جانب پروردگارم حجتى باشد و او مرا رزقى نيكو عطا كرده باشد؟ اگر شما را نهى مىكنم براى آن نيست كه خود سودى ببرم. تا آنجا كه بتوانم قصدى جز به صلاحآوردنتان ندارم.توفيق من تنها با خداست. به او توكل كردهام و به درگاه او روى مىآورم». (هود/88)
﴿وَ قالَ يا بَنِيَّ لا تَدْخُلُوا مِنْ بابٍ واحِدٍ وَ ادْخُلُوا مِنْ أَبْوابٍ مُتَفَرِّقَةٍ وَ ما أُغْني عَنْكُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ شَيْءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾«گفت: اى پسران من، از يك دروازه داخل مشويد؛ از دروازههاى مختلف داخل شويد. و من قضاى خدا را از سر شما دفع نتوانم كرد و هيچ فرمانى جز فرمان خدا نيست. بر او توكل كردم و توكل كنندگان بر او توكل كنند.»(یوسف/67)
حسين بن احمد بن ادريس با واسطه از حسن بن جهم روايت كرده كه گفت: از امام هشتم عليه السّلام پرسيدم و گفتم فدايت شوم حدّ توكّل بخدا چيست؟ فرمود: آنكه تا تو با خدا باشى از احدى نهراسى، گويد: عرضكردم حدّ تواضع چيست؟ فرمود: آنكه از جانب خود بمردم ببخشى مانند آنچه را كه دوست دارى آنان بتو بخشند، گويد: عرضه داشتم فدايت گردم دوست داشتم بدانم من در نزد شما چگونهام فرمود: بنگر من در نزد تو چگونهام (يعنى دل بدل راه دارد، همان قدر كه تو مرا دوست دارى همان اندازه نيز من تو را دوست ميدارم).( ترجمه عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص72)
خداى تعالى ميفرمايد: ﴿وَ عَلَى اللَّهِ فَتَوَكَّلُوا إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ﴾(مائده /26) )و بر خدا پس توكل كنيد اگر شما ايمان داريد و نيز فرموده:﴿وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾(ابراهيم/ 14)و بر خدا توكّلكنندگان توكل ميكنند و نيز فرموده: ﴿وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ﴾(طلاق /3.) و هر كس بر خدا توكل كند پس خدا او را كافيست و فرموده است:﴿إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلِينَ﴾(آل عمران/ 154.) همانا خداوند دوست دارد توكلكنندگان را، پس بزرگ است مقام توكل بنام خدا و دوستى پروردگار ناميده شده زيرا كه توكل ضامنش كفايت خداست همانا كسى را كه خدا كفايتش كند و دوستش باشد مسلم بهرهى بزرگى نصيبش شده و خداى تعالى فرموده: ﴿أَ لَيْسَ اللَّهُ بِكافٍ عَبْدَهُ﴾(زمر/ 37.) آيا خدا بنده را كفايتكننده نيست پس هر كس كفايت كارش را از غير خدا طلب كند ترك توكل كرده و اين آيه را دروغ پنداشته.و خدا نيز ميفرمايد: ﴿وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾( انفال /51.) پس هر كس بخدا توكل كند همانا خدا پيروز و داناست.يعنى عزيز كسى را كه باو پناه بياورد ذليل نميكند و حكيم كسى است هر كس ازو يارى طلب كند ذليلش نكند و در دورانديشى اوكوتاهى نكند كسى كه از او نگهدارى طلب كند و هر كس بجز او پناه آورد او را نكوهش كند بگفتارش چنانچه ميفرمايد:﴿إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ عِبادٌ أَمْثالُكُمْ﴾( اعراف/ 194) همانا آنان را كه جز خدا مىخوانيد بندگانند مانند شما، يعنى آنان كوچكتر از ايناند كه نيازمندى شما را برطرف كنند شما و ايشان نيازمندان بخدائيد پس خدا را سزاوار است كه بخوانيد و در هر كجا كه خدا اسمى از توكل برده قصد كرده كه مردم توجهى بغير از خدا نداشته باشند و رسول خدا صلّى اللَّه عليه و اله فرمود:همانا اگر بنده واقعا توكل بخدا كند خدا او را مانند مرغى قرار دهد كه صبح با شكم گرسنه از آشيانهاش بيرون آيد و شب با شكم سير به لانهاش برگردد.و نيز فرمود: كه هر كس توكل بخدا كند خدا هم او را از حيث روزى كفايت كند و هر كس از دنيا اميدوارى داشته باشد خدا او را با دنيا واگذارد و هر كس اراده كند كه روزيش را خدا برساند از جايى كه گمان ندارد پس بايد توكل بخدا كند.و خداوند وحى بداود پيغمبر فرستاد كه اى داود بندهاى نيست كه بمن پناه آورد و از مردم اميدى نداشته باشد و اهل آسمان و زمين هم بخواهند او را فريب دهند مگر اينكه من براى او راه روزى قرار دهم.حضرت امير المؤمنين عليه السّلام فرمود: كه اى مردم تلاش زياد در روزى شما را از عملهاى واجب باز ندارد زيرا كه توكلكنندهى بخدا از كسى چيزى نميخواهد ولى احسان كسى را هم رد نميكند و چيزىرا هم پسانداز نمىكند از ترس اينكه مبادا فقير و تهىدست شود.و سزاوار است كسى كه مىخواهد راه توكل برود، خود را در اختيار پروردگار قرار دهد در حوادثى كه بر او وارد مىشود مانند مردهاى كه در اختيار غسل دهنده است كه هر طرف بخواهد او را ميگرداند همان طورى كه نبى اكرم فرموده: شگفت من از مؤمن است كه خدا حكمى براى او صادر نميكند مگر اينكه به خير و صلاح او باشد.يعنى مؤمن راضى بفرمان خداست چه آن فرمان براى او مشكل و چه آسان باشد هر دو يكسان است و توكل همان پناه بردن به خداست آنچنان كه جبرئيل بحضرت ابراهيم گفت آن وقتى كه ابراهيم در ميان منجنيق قرار گرفته بود. آيا براى تو حاجتى است اى خليل خدا؟ ابراهيم گفت اما بسوى تو مرا حاجتى نيست بواسطهى اعتماد و اطمينانى كه بخدا داشت در نجات خود چون او توكل بخدا كرد خدا هم آتش را براى او سرد و سلامت و بوستانى قرار داد كه پر از گل و ميوه شد.بعد خدا ابراهيم را در مقابل اين توكل ستايش فرمود چنانچه گفته است: ﴿وَ إِبْراهِيمَ الَّذِي وَفَّى﴾( نجم/ 38) و ابراهيم كه حق وفا را ادا كرد حال ابراهيم با يوسف يكسان نيست در آن سخنى كه با مرد زندانى گفت: ﴿اذْكُرْنِي عِنْدَ رَبِّكَ»﴾( يوسف /42)در پيش سلطان يادى هم از من بكن چون بغير خدا متوجه شد ﴿فَلَبِثَ فِي السِّجْنِ بِضْعَ سِنِينَ» مدت هفتيا نه سال بر دوران زندانش افزوده شد.مردى بمن گفت روزى تو از كجا ميرسد بدو گفتم: ﴿وَ لِلَّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنَّ الْمُنافِقِينَ لا يَفْقَهُونَ﴾( منافقون/ 7) و از براى خداست گنجينههاى آسمانها و زمين ولى منافقان نمىفهمند.و مردى را در بيابان ديدند كه خداى تعالى را عبادت مىكند بدو گفتند كه روزى تو از كجاست؟ گفت از خزينهى خداى عزيز عليم بعد بدندانهايش رجوع كرد و گفت آنكه اين آسيا را آفريده گندمش را هم مىرساند.بدانيد كه توكل جايش دل انسان است ولى تلاش كردن در طلب روزى با توكل مخالف نيست زيرا كه خداى تعالى امر فرموده به سعى و كوشش در طلب روزى بقول خودش كه مىفرمايد: ﴿فَامْشُوا فِي مَناكِبِها وَ كُلُوا مِنْ رِزْقِهِ وَ إِلَيْهِ النُّشُورُ﴾( ملك/ 14) پس سير و گردش كنيد در اطراف زمين و بخوريد از روزى خدا و برگشت شما بسوى اوست.عربى وارد مسجد پيغمبر شد حضرت بدو گفت شترت را بستى عرضكرد نه توكل بر خدا كردم حضرت فرمود شتر را به بند و توكل بر خدا هم بكن خدا پيغمبر و يارانش را دستور توكل داده در آنجا كه مىفرمايد: ﴿خُذُوا حِذْرَكُمْ﴾( نساء /73) سلاح جنگى را با خود برداريد و يكى از دروغهاى بزرگ اين است كه مرد بگويد توكل بخدا مىكنم ولى دلش در جاى ديگر باشد و از خدا خوشنود نباشد زيرا كه توكل تسليم بودن بخدا و قطع ارتباط از غير اوست.پس حقيقت توكل اكتفا و اعتماد بر خداست و براى توكلكننده سه درجه است 1- ارتباط بخدا 2- تسليم شدن بخدا 3- راضى بودن بقضاى الهى آن كس كه اين درجات را دارا باشد دلش بوعدهى خدا آرامش پيدا مىكند و به تدبير او اكتفا مىكند و بفرمانش راضى مىشود.و نقل شده كه بمردى گفتند چرا كسب و تجارت را واگذاردى گفت چون كفيل خرجم را با اطمينان يافتم.و نيز روايت شده كه خداى تعالى مىفرمايد: هر كس بمن پناه آورد آسمان و زمين را ضامن رساندن روزى او قرار دهم اگر مرا بخواند جوابش دهم اگر چيزى از من بخواهد باو مىبخشم و اگر كفايت امورش را از من بخواهد كارش را بسامان رسانم. (إرشاد القلوب / ترجمه رضايى، ج1، ص/ 288)
دربحث توکل بخدا آیات زیادی درقرآن آمده که به این امر اشاره دارد,که ما به چندنمونه اشاره کردیم،نقطه مشترک بین متن مزامیروقرآن کریم این است که هردودرمواقع برخوردبامشکلات وسختی ها به خداوند توکل می کنند.مانندمثال فوق که حضرت موسی به قوم خود چنین می گوید: اى قوم من، اگر درنگكردن من در ميان شما و يادآورى آيات خدا بر شما گران مىآيد، من بر خدا توكل مىكنم.ودرمتن مزامیرهم چنین است زمانی که می گویید بدکاران برمن هجوم آورده اند....ومن به خداتوکل میکنم.شایان ذکراست که آیات دیگرهم به این امراشاره داردازجمله:نساء81،احزاب3،مجادله10،..
نمونه های متعارض باقرآن کریم
يهوديان حضرت داوود را پيغمبر و صاحب كتاب نمىشناسند و تنها سرودههاى منتسب به او، مزامير ناميده شده اما قرآن مجيد او را از جمله رسل شمرده است.بجزمزمارهایی که بغیرازحضرت داود درکتاب مزامیر منتسب به حضرت داود آمدباتوجه به تحلیل و ارزیابی های انجام شده باید گفت درانتساب آن تعدادامزمارهای منتسب به حضرت داودهم باید شک کرد،زیرا مواردی مشاهده میشودکه واقعاقابل درک وپذیرش نیست،وباسبقه ی پیامبرگونه حضرت داوددرتناقض است،که نگارنده به ذکرنمونه های ازاین قبیل تعارضات میپردازد،که کاملابامتن قرآن درتعارض است.
(اماخداوندکه برتخت خوددرآسمان نشسته به نقشه های آنان میخند.)مزامیر1/5
تحلیل وارزیابی
الف : حسی وبشرگونه فرض کردن خداوند: درقرآن آیاتی بامضمون عرش خدای آمده که بابیان وتبین یکی ازاین آیات ازقرآن مجیدپی به تغارض آشکاراین متن ازمزامیرباقرآن خواهیم برد.
﴿الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾«خداى رحمان بر عرش استيلا دارد.»(طه/5)
در جمله:﴿الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ كه مىفرمايد رحمان بر ملك مسلط است، واين عرش همان علم به كيفيت دادن به اشياء است، و در جايى كه عرش و كرسى جداى از هم ذكر شوند هر يك معنايى جداگانه دارند، براى اينكه عرش و كرسى دو باب از بزرگترين ابواب غيب بوده، و خود آن دو نيز غيب هستند و همچنين آن دو مقرون با غيب هستند، چون كرسى باب ظاهر از غيب است كه براى اولين بار موجودات بى سابقه از آن باب طلوع مىكنند، و آن گاه همه اشياء از همانجا به وجود مىآيند، اما عرش، باب باطن غيب است كه علم چگونگىها و علم عالم كون و علم قدر و اندازهگيريها، و نيز مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و سكنات و علم بازگشت و ابتدا، همه در آن باب است، پس عرش و كرسى در علم دو باب قرين همديگرند، چون ملك عرش، غير ملك كرسى است، و علم آن پنهانتر از علم كرسى است.مثلا آيه شريفه:﴿الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ آيه متشابه است، چون معلوم نيست منظور از برقرار شدن خدا بر عرش چيست؟ شنونده در اولين لحظه كه آن را مىشنود در معنايش ترديد مىكند، ولى وقتى مراجعه به آيه:﴿ لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ مىكند مىفهمد كه قرار گرفتن خدا مانند قرار گرفتن ساير موجودات نيست و منظور از كلمه" استوا برقرار شدن" تسلط بر ملك و احاطه بر خلق است، نه روى تخت نشستن، و بر مكانى تكيه دادن، كه كار موجودات جسمانى است، و چنين چيزى از خداى سبحان محال است.اصلا در خارج جسمى به نام عرش وجود ندارد، و جمله﴿ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ﴾ و همچنين جمله﴿ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ كنايه است از سلطنت و استيلاى خداى تعالى بر عالم خلقت، و استعمال كلمه" استوى" در استيلا بسيار است، هم چنان كه شاعر گفته است:و گويا اينكه گفت چطور گفتن معقول نيست" اقتباس از روايتى باشد كه در تفسير آيه﴿ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ از ام سلمه زوجه پيغمبر نقل شده كه گفته است: سؤال كردن و به كار بردن كلمه چطور غير معقول است، و استواى بر عرش مجهول نيست، و اقرار به آن ايمان و انكار آن كفر است.همان جهت ذكر شده است، مثلا در جمله﴿ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ﴾ عرش عظيم به معناى ملك عظيم است، و در جمله﴿ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ به اين معنا است كه خداوند احاطه به ملك خود دارد، و اين همان علم به چگونگى اشياء است، و اين كلمه اگر با كرسى ذكر شود معنايش غير معناى كرسى خواهد بود، زيرا عرش و كرسى دو درند از بزرگترين درهاى غيب، و خود آنها نيز از غيب بوده و در غيب بودن مثل همند، با اين تفاوت كه كرسى، در ظاهرى غيب است و طلوع هر چيز بديع و تازهاى از آنجا و پيدايش همه اشياء از آن در است، و عرش در باطنى آن است، يعنى علم به كيفيت موجودات و هستى آنها و قدر و حد و مكان آنها، و همچنين مشيت و صفت اراده و علم الفاظ و حركات و ترك و علم به آغاز موجودات و انجام آنها همه از آن در است.(ترجمه تفسير الميزان ج14ص/166)درنتیجه بایدگفت که﴿ الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾كه عموميت ملك و سلطه مطلقه خدا را افاده مىكند. (عرش در لغت بمعنى سرير و تخت پادشاه و سقف خانه است، و عرش خدا بر دو معنى اطلاق ميشود يكى علم او كه نگهداران آن هشت نفرند، چنانكه در كافى است حضرت صادق عليه السّلام فرموده:حمله عرش كه مراد از آن علم «خداى تعالى» است هشت نفرند: چهار از ما و چهار از كسانيكه خدا خواسته است، و شيخ صدوق «قدس اللّه سرّه» در كتاب عقائد فرموده: عرشى كه مراد از آن علم است حمله آن چهار كس از اوّلين: نوح، إبراهيم، موسى و عيسى است، و چهار كس از آخرين: محمّد علىّ، حسن و حسين عليهم السّلام، و دوّم «كه مراد در اين دعاء است» جسمى است كه بكرسى احاطه دارد، از حضرت صادق عليه السّلام رسيده: هر چيزى را كه خدا آفريده در جوف كرسىّ است و كرسىّ بآن احاطه دارد جز عرش كه بزرگتر آنست كه كرسىّ بآن احاطه داشته باشد، و فرشتگان را محقّقين از متكلّمين گفتهاند: اجسام لطيفه نورانيّه الهيّه هستند و بر تصرّفات سريعه و كارهاى دشوار و تشكل باشكال گوناگون توانا ميباشد و داراى عقل و فهمند و جاى آنها در آسمانها است و در نزد خدا درجه و مقام آنها تفاوت دارد، چنانكه خداى تعالى از ايشان حكايت كرده «س 37 ى 164»: وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ «و نيست از ما فرشتگان جز آنكه براى او مقامى معيّن است» و بيشتر از مسلمين اين قول را پذيرفتهاند، اخبارهم بر آن دلالت دارد، و ايمان بآنها واجب است، چنانكه خداى تعالى «س 2 ى 285» فرموده:﴿ آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ﴾ «رسول بآنچه پروردگارشبر او فرستاد ايمان آورده و مؤمنين همه بخدا و فرشتگان و كتابها و پيغمبران خدا ايمان آوردند» (الصحيفة السجادية / ترجمه و شرح فيض الإسلام ؛ ص50)
(تومقام اورا(انسان)فقط اندکی پایین ترازفرشتگان قراردادی.....)مزامیر3/6
1-.مقام انسان ازفرشتگان بالاتراست: درمتن مزامیربه پایین تربودن مقام انسان ازفرشتگان اشاره دارد،درصورتی که درقرآن چنین نیست,ومقام انسان به گونه ای است که فرشتگان به انسان سجده می کنندبه واسطه آموختن اسماء,درصورتی که فرشتگان همچوانسان ظرفیت یادگیری آن اسماءرانداشتند؛دراین رابطه میتوان به داستان معراج پیامبر(ص)هم اشاره کردکه پیامبری درمعراج به حدی بالارفتندکه فرشته ای که پیامبرراهمراهی میکردنتوانست ازآن بالاتربیایدوپیامبرراهمراهی کند،پس میتوان نتیجه گرفت که مقام انسان ازفرشتگان بالاتراست برخلاف گفتاری که درمزامیراست.
﴿قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْ قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ غَيْبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ ما تُبْدُونَ وَ ما كُنْتُمْ تَكْتُمُونَ﴾«گفت: اى آدم، آنها را از نامهايشان آگاه كن. چون از آن نامها آگاهشان كرد، خدا گفت: آيا به شما نگفتم كه من نهان آسمانها و زمين را مىدانم، و بر آنچه آشكار مىكنيد و پنهان مىداشتيد آگاهم؟»(بقره/44)
﴿وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْليسَ أَبى وَ اسْتَكْبَرَ وَ كانَ مِنَ الْكافِرينَ﴾«و به فرشتگان گفتيم: آدم را سجده كنيد. همه سجده كردند جز ابليس، كه سرباز زد و برترى جست. و او از كافران بود.»(بقره/34)
و در اين كه سجده ملائكه براى آدم چگونه بوده دو قول نقل شده است.
1- تعظيم و بزرگداشت آدم بوسيله ملائكه كه در روايات ائمه عليهم السلام وارد شده و عقيده قتاده و جمعى از اهل علم و نيز على بن عيسى رمانى همين است و از همين جهت بالاترى مقام انبياء را از ملائكه اثبات كردهاند.
2- خدا آدم را قبله آنان قرار داد و فرمان داد تا بدان سوى سجده كنند كه جبائى و ابو القاسم بلخى و جمعى ديگر گفتهاند و آن را نيز نوعى تعظيم براى آدم شمردهاند. (ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج1، ص/127)گواه ديگر اين موضوع اين است كه اگر دستور سجده بعد از روشن شدن مقام آدم بود چندان افتخارى براى ملائكه محسوب نمىشد، زيرا در آن هنگام مقامآدم بر همه آشكار شده بود. (تفسير نمونه، ج1، ص/182)بهر حال آيه فوق سند زنده و گواه روشنى بر شرافت انسان و عظمت مقام او است كه پس از تكميل خلقتش، تمام فرشتگان مامور مىشوند در برابر اين آفرينش بزرگ سر تعظيم فرود آورند، به راستى كسى كه لايق مقام خلافت الهى و نمايندگى او در زمين است و استعداد آن همه تكامل و پرورش فرزندان بلند مقامى همچون پيامبران به خصوص پيامبر اسلام و جانشينانش دارد شايسته هر نوع احترامى است.ما در برابر انسانى كه چند فرمول علمى را مىداند چه اندازه كرنش مىكنيم پس چگونه است حال نخستين انسان با آن معلومات سرشار از جهان هستى!.﴿اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ الخ، از اين جمله اجمالا استفاده ميشود كه سجده براى غير خدا جائز است در صورتى كه منظور از آن احترام و تكريم آن غير خدا، و در عين حال خضوع و اطاعت امر خدا نيز بوده باشد، و نظير اين استفاده را از آيه:﴿وَ رَفَعَ أَبَوَيْهِ عَلَى الْعَرْشِ، وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً وَ قالَ يا أَبَتِ هذا تَأْوِيلُ رُءْيايَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبِّي حَقًّا،﴾« پدر و مادر خود را بر تخت سلطنت نشانيد، و ايشان و برادران همگى بمنظور تعظيم وى بسجده افتادند، يوسف بپدر گفت: پدرم اين است تاويل آنرؤيايى كه قبلا ديده بودم، پروردگارم آن رؤيا را محقق كرد) ، نيز ميتوان كرد.»( ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج1، ص/ 127)
)ای خداوندچرادورایستاده ای؟چرابه هنگام سختی هاخودراپنهان میکنی؟)مزامیر4/2
الف- خداوندقدرتمندشکست ناپذیر : این سخن ازمزامیرکاملا با صفات خداوندی درتضاداست.خداوندخالق بی چون چرای جهان است، ازهرگونه عیب ونقصی منزه است.خداوندی که خودخالق همه چیزاست،چطورازپس چنین مشکلات ساده ای برنمی آید؟آیاتی درقرآن هست که دلالت کننده برحکمیت خداونداست،که به خوبی به این امراشاره میکند.خدا نستجير باللّه جبّار است بآن معنى كه بندگان را مجبور ميكند در كارهاى خير و شرّ و سلب اختيار از آنان كرده و قائل بجبرند و حال آنكه لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين، نه جبر جبر است و نه اختيار اختيار، بلكه امريست بين بين.
ب- خداوند حاکم ومالک همه چیز :﴿هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ﴾«و خدايى است كه معبودى جز او نيست، حاكم و مالك اصلى اوست، از هر عيب منزّه است، به كسى يتم نمىكند، امنيّت بخش است، مراقب همه چيز است، قدرتمندى شكستناپذير كه با اراده نافذ خود هر امرى را اصلاح مىكند، و شايسته عظمت است؛ خداوند منزّه است از آنچه شريك براى او قرار مىدهند!» (حشر/23)
ج- احاطه همیشگی خداوند:﴿هُوَ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ في سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي الْأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصيرٌ﴾«او كسى است كه آسمانها و زمين را در شش روز [شش دوران] آفريد؛ سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبير جهان پرداخت)؛ آنچه را در زمين فرو مىرود مىداند، و آنچه را از آن خارج مىشود و آنچه از آسمان نازل مىگردد و آنچه به آسمان بالا مىرود؛ و هر جا باشيد او با شما است، و خداوند نسبت به آنچه انجام مىدهيد بيناست!»(حدید/4)
درآیه به مساله حكومت و تدبير جهان پرداخته، مىافزايد: خداوند بعد از آفرينش جهان بر تخت قدرت قرار گرفت﴿ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ﴾.و زمام حكومت و تدبير جهان را هميشه در دست داشته و دارد.بدون شك خداوند نه جسم است و نه عرش به معنى تخت سلطنت مىباشد، بلكه اين تعبير كنايهاى است لطيف از حاكميت مطلقه خداوند و نفوذ تدبير او در عالم هستى.
احاطه، ملك و علم مطلق خداوند بر همه چيز و همه كس﴿ وَ هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ او هر جا كه باشيد با شما است، براى اينكه به شما احاطه دارد، و در هيچ مكان و پوششى از او غايب نيستيد. در اينجا سؤالى پيش مىآيد، و آن اين است كه: خداى تعالى در هر حال بر ما احاطه دارد، و در هر زمان و مكان محيط به ما است، با اين فرض چرا تنها مساله مكان آمده، و چرا نفرمود: و هو معكم اينما كنتم و فى اى زمان و اى حال كنتم او با شما است هر جا و هر زمان و در هر حال كه باشيد"؟در پاسخ مىگوييم: درست است كه احاطه خداى تعالى به ما تنها احاطه مكانى نيست، بلكه در همه احوال و اوقات نيز به ما احاطه دارد، ليكن از آنجايى كه معروفترين ملاك در جدايى چيزى از چيزى ديگر و غايب شدنش از آن جدايى مكانى است، و هر كس بخواهد از كسى ديگر جدا شود، مكان خود را عوض مىكند، از اين جهت تنها معيت مكانى را ذكر كرد، و گرنه نسبت خداى تعالى به مكانها و زمانها و احوال يك نسبت است.( ترجمه تفسير الميزان، ج19، ص256)
(خداوندبه خشم آمده بود.دودازبینی اوبرآمدوشعله های سوزاننده آتش ازدهانش زبانه کشید)7/8-9
الف- نفی رؤیت پروردگار : ﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطيفُ الْخَبيرُ﴾«چشمها او را نمىبينند؛ ولى او همه چشمها را مىبيند؛ و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقايق موجودات،) و آگاه (از همه) چيز است.» (انعام/103)
﴿لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ﴾ چشمها خدا را نمىبينند. اين جمله را اينطور تفسير مىكنيم، زيرا ادراك با چشم يعنى ديدن با آن. چنان كه ادراك بوسيله گوش يعنى شنيدن و ادراك با دهان يعنى چشيدن و ادراك با بينى يعنى بوييدن.منظور اين است كه خداوند مىبيند و ديده نميشود. اين بزرگترين اختلاف ميان خدا و موجودات عالم خلقت است. آيه شريفه خداوند را مىستايد به اينكه هيچكس او را نمىبيند و اينكه او همه را مىبيند. برخى از موجودات هم مى بينند و هم ديده ميشوند. برخى فقط ديده ميشوند اما نمىبينند. خداوند به هيچ يك از اينها شباهت ندارد، زيرا در عين اينكه مىبيند، ديده نميشود.(ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج8، ص/ 213)
﴿ لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ﴾ براى دفع توهمى است كه ممكن بود در اينجا بشود، و مشركين كه مورد خطاب در اين آيهاند بفهم ساده خود چنين بپندارند كه وقتى خداى تعالى وكيل برايشان است پس لا بد او هم مثل ساير و كلا كه متصدى اعمال جسمانى مىشوند موجودى است مادى و جسمانى، لذا براى دفع اين توهم فرمود: چشمها او را نمىبينند براى اينكه او عالىتر از جسميت و لوازم جسميت است.(ترجمه تفسير الميزان، ج7، ص/ 404)
ب. بی مانندبودن خداوند(شیبه هیچ چیزنیست): ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء..﴾«هيچ چيز همانند او نيست»(شوری/11)
خداوند شبیه به چیزی نیست یعنی حتی درتصور هم نمیگنجد.اصلاً شبیه به هیچ چیز نیست نمیشود نمونه ای برای آن آورد.يعنى مثل خدا چيزى نيست، در نتيجه حرف" كاف" زائد است كه تنها به منظور تاكيد آمده، و نظائر آن در كلام عرب بسيار است.«اين جمله در حقيقت پايه اصلى شناخت تمام صفات خدا است كه بدون توجه به آن به هيچيك از اوصاف پروردگار نمىتوان پى برد، زيرا خطرناكترين پرتگاهى كه بر سر راه پويندگان طريق" معرفة اللَّه" قرار دارد همان پرتگاهتشبيه" است كه خدا را در وصفى از اوصاف شبيه مخلوقاتش بدانند، اين امر سبب مىشود كه به" دره شرك" سقوط كنند.به تعبير ديگر او وجودى است بىپايان و نامحدود از هر نظر و هر چه غير او است محدود و متناهى است از هر نظر، از نظر عمر، قدرت، علم، حيات، اراده، فعل، و خلاصه همه چيز، و اين همان خط" تنزيه" و پاك شمردن خداوند از نقائص ممكنات است.به همين دليل بسيارى از مفاهيمى كه در مورد غير خداوند ثابت است در مورد ذات پاك او اصلا معنى ندارد، فى المثل بعضى از كارها براى ما" آسان" است و بعضى" سخت"، بعضى از اشياء از ما" دور" است و بعضى" نزديك" بعضى از حوادث در" گذشته" واقع شده و بعضى در" حال" يا" آينده" واقع مىشود، همچنين بعضى" كوچك" است و بعضى" بزرگ" چرا كه وجود ما محدود است و با مقايسه موجودات ديگر با آن اين مفاهيم پيدا مىشود، اما براى وجودى كه از هر نظر بىنهايت است و ازل و ابد را همه در بر گرفته، اين معانى تصور نمىشود، دور و نزديكى در باره او نيست، همه نزديكند، مشكل و آسانى وجود ندارد، همه آسان است، آينده و گذشتهاى نيست، همه براى او" حال" است، و قابل توجه اينكه درك اين معانى نياز به دقت و خالى كردن ذهن از آنچه به آن خو گرفته است مىباشد.به همين دليل مىگوئيم: شناخت اصل وجود خدا آسان است، اما شناخت صفات او مشكل! امير مؤمنان على ع در نهج البلاغه مىفرمايد:«و ما الجليل و اللطيف و الثقيل و الخفيف و القوى و الضعيف فى خلقه الا سواء»" موجودات بزرگ و كوچك، سنگين و سبك، قوى و ضعيف، همه در خلقتش يكسانند، و در برابر قدرتاو بىتفاوت".و در پايان آيه و بيان اوصاف ديگر ذات مقدسش مىگويد:" او شنوا و بينا است" (وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ).آرى او هم خالق است، و هم مدبر، هم شنوا است و هم بينا، و در عين حال شبيه و نظير و مانند ندارد، به همين دليل بايد تنها در سايه ولايت و ربوبيت او قرار گرفت، و قيد بندگى غير او را از خود برداشت.( تفسير نمونه، ج20، ص: 367)
نتیجه گیری
با توجه به برسی های انجام شده وتحلیل وتطبیق مزامیربامعارف قرآنی وحدیثی به این نتیجه میرسیم که ازویژگی قرآن جامع وشامل بودن آن است،یعنی درقرآن همه چیزبرای سعادت انسان موجود،وراه،رابه درستی برای انسان نمایان کرده است. آيات متعدّدى بر موضوع هدايتگرى قرآن به عنوان يكى از هدفهاى نزول آن تأكيد مىكند. ناگفته نماند كه قرآن مجيد در بسيارى از زمينههااز جمله زمينههاى اعتقادى، اخلاقى، تاريخى، فقهى، حقوقى، اقتصادى و ..حقايقى را با بشر در ميان گذاشته است، ولى از بيان تفصيلى و جزيى بسيارى از اين مباحث خوددارى كرده است. از اين جهت قرآن كتابى است كه مطالب آن نيازمند تبيين و تفسير است كه اين امر در درجه نخست توسّط پيامبر اكرم (ص) و امامان معصوم (ع) به وقوع پيوست و در درجه بعد، مفسّران اسلامى با الهام از روايات معصومان عهدهدار آن شدهاند.از طرف ديگر بسيارى از مفاهيم اعتقادى و اخلاقى و ... با الفاظ و تعابير مختلف در قرآن تكرار شده است. اما با توجّه به سبكها و روشهاى مختلفى كه قرآن در ارائه حقايق خود از آنها استفاده كرده است، تكرار اين مفاهيم ملال و كسالتى براى خواننده خود ايجاد نمىكند بلكه هدف از اين تكرار، فراهم ساختن زمينه بيدارى و تذكّر بيشتر براى انسان است.امادرمزامیرچنین نیست مطالب آن راهگشای انسان نیست،فقط تکرارمطالب درآن موج میزندکه خواندن آن ملال آور وخسته کننده است,وهیچگونه برنامه ای برای هدایت وسعادت بشری ندارد.
کتابنامه
قرآن کریم.
ابن بابويه، محمد بن على، معاني الأخبار/ ترجمه محمدى،بی تا، تهران، دار الكتب الإسلامية.
آلوسى سيد محمود،1415 ق،روح المعانى فى تفسير القرآن العظيم، بيروت، دارالكتب العلميه.
ديلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب/ ترجمه رضايى،بی تا، تهران، اسلاميه.
طباطبايى، سيد محمد حسين، سيد محمد باقر موسوى همدانى، ترجمه تفسير الميزان، قم، دفتر انتشارات اسلامى جامعهى مدرسين حوزه علميه قم.
طبرسى، فضل بن حسن، مترجمان،1360 ش، ترجمه مجمع البيان فى تفسير القرآن، تهران، انتشارات فراهانى.
على بن الحسين، امام چهارم عليه السلام،بی تا، الصحيفة السجادية/ ترجمه آيتى، تهران، سروش.
كلينى، محمد بن يعقوب،بی تا، أصول الكافي/ ترجمه مصطفوى، تهران، كتاب فروشى علميه اسلاميه.
مكارم شيرازى، ناصر،1374 ش، تفسير نمونه، تهران، دار الكتب الإسلامية.