نه خانم مگه خرمای خیرات است!!! خانم در حالیکه بچه اش اشک می ریخت به راه خودش ادامه داد. من کاملا درک میکردم وضعیت این بنده ی خدا را با خود گفتم: شاید ازمایش الهی است که امروز خدا سر راه من گذاشته سپس خیلی سریع رفتم یک ظرف از توت فرنگی را خریدم ودر حالیکه دختر بچه گریه و عقب را نگاه میکرد یواشکی که مادرش نبیند ظرف توت فرنگی رو به یک دستش دادم و به عقب تغییر مسیر دادم . نمیدانم فقط این را بگویم که گویی درد خودم را دیگر احساس نمی کردم وبسیار خوشحال بخاطر اینکه توانستم لبخند به لب دخترک بنشانم بعد به خانه برگشتم اما از طرفی بسیار بفکر فرو رفتم که ایا اگر مسئولین ومردم به این حدیث با ارزش که اگر مسلمانی صبح کند و به فکر امور مسلمین نباشد مسلمان نیست ارج می نهادیم ایا در جامعه ی اسلامی شاهد اینگونه...
نوشته ای از امید.