چـﮯ سرمون اومد
چـﮯ شد که رسیدیم اینجا
اینجا که دیگه خندمون میگیره
وقتـﮯ مـﮯ گیم " دین"
وقتـﮯ مـﮯ گیم: "قرآن" وقتـﮯ می گیم " اسلام"
که وقتـﮯ صداﮯ اذانو مـﮯ شنویم میشه سوژه ﮯ خندمون
که بچه نمازو باید اول زنگ خوند چرا حالا ... پاشید نماز دیگه
چـﮯ شد که خجالت کشیدیم حجابمونو رعایت کنیم
چـﮯ شد که به آدمای با حجاب با یه چشم دیگه نگاه کردیم
چـﮯ شد که نماز خونه هامون خالیه
چـﮯ شد که به جاﮯ آسمون عاشق زمین شدیم
چـﮯ شد که زمین گیر شدیم
چـﮯ شد که صدای صلواتامون پایین و پایین تر اومد
چـﮯ شد که دختر ۱۸ سالمون نماز خوندنو بلد نبود
چـﮯ شد که دیگه الان می خندیم به مــــردﮯ که غلت خورد غلت خورد غلت خورد
در خاک برای آزادﮯ نفسهایمان
چـﮯ شد که الگومون شد آدماﮯ اونورﮯ که کاخشون با صداﮯ امام ما مـﮯلرزید
چـﮯ شد که اسلام بزرگمونو با مسلمانیمون کوچیک کردیم
چـﮯ شد که ما یادمون رفت راهـﮯ رو که اومدیم و راهـﮯ رو که قرار بود بریم
.
.
.
چـــﮯ شــد که امــروز ایـنجــورـﮯ " امـــروزـﮯ" شدیم
خاطره سیلی خوردن یکی از محافظان رهبر
تو ملاقاتهای عمومی آقا، جمعیت فشردهای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتهای ایشون گوش میدادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم.اون روز، بین سخنرانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغراندامی افتاد که شبکلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش.تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم،عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی....چیه؟! میخوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل اینکه ما از یه جد هستیم.
صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی میزد. کمکم، داشت از کوره در میرفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلونفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا.پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: به من پشت پا می زنی؟
سیلیش، انگار برق 220 ولت خشکم کرد.توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت:سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!
درد سیلی همونموقع رفع شد.بعد سالها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس میکنم.
از دو بخش سخنرانی نتانیاهو بسیار لذت بردیم.
یکی آنجا که گفت:ایران همین الان که درتحریم بوده وتوافقی هم نداشته کنترل چهار پایتخت عربی منطقه را در اختیار دارد. وای به حال این که تحریم هم برداشته شود و توافق هم امضا شود!
یکی هم آنجا که با غیظ و خشم گفت: آیتالله خامنهای ایدئولوژیقدیم و تکنولوژی جدید را ادغام کرده و توییت میکند، توییت میکند، آن هم به انگلیسی، که اسرائیل باید محو شود!
نامه فرمانده کل سپاه سردار جعفرئ
به فرمانده نیروئ قدس سپاه سرلشکر پاسدار حاج قاسم سلیمانئ
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام سردار
ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﭼﻪ ﺁﺗﺸﯽ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩﺷﺎﻥ ﮐﺸﯿﺪﻩﺍﯼ،ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ ﺑﺪﺟﻮﺭ ﺑﺎ ﺁﺑﺮﻭﯾﺸﺎﻥ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻩﺍﯼ،ﺣﯿﺜﯿﺖ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺮﻓﺘﻪﺍﯼ ﻭ ﺳﯿﻠﯽ ﺳﺨﺘﯽ ﺩﺭ ﻟﺒﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﺸﺎﻥ ﺯﺩه اﯼ!!!ﯾﺎﺩ ﺑﺎﺯﯼﻫﺎﯼ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽﺍﻡ ﻣﯽﺍﻓﺘﻢ، ﻣﻦ ﺗﮏ ﺷﻤﺎ ﻫﻤﻪ!!!ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺗﮏ، ﻫﻤﻪﯼ ﺍﺗﺤﺎﺩﯾﻪ ﺍﺭﻭﭘا ﻭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺗﻮ؛…
ﺳﺮﺩﺍر...
ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﯼ ﺩﺭ ﻫﻤﻪﯼ ﻟﯿﺴﺖﻫﺎﯼ ﺳﯿﺎﻩ ﻫﺴﺘﯽ؟؟؟!!!ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺑﻪ ﻟﯿﺴﺖ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺷﺪﯼ!!!ﻭ ﺑﻌﺪ ﮐﻨﮕﺮﻩﯼ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﻫﻢ ﺭﺳﻤﺎً ﺑﺮﻧﺎﻣﻪﯼ ﺗﺮﻭﺭﺕ ﺭﺍ ﺍﻋﻼﻡ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﮔﻮﮔﻞ ﻫﻢ ﺗﺼﻮﯾﺮ ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩﺍﯼ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﺸﺮ ﮐﺮﺩﻩ!!!ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺁﺑﺮﻭﯼ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﺩﺭ ﺧﺎﮎ ﻋﺮﺍﻕ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﻟﺒﻨﺎﻥ ﭘﻮﺯ ﺭﮊﯾﻢ ﺻﻬﯿﻮﻧﯿﺴﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻟَﺠﻦ ﻣﯽﻣﺎﻟﯽ، ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﺳﺮﺩﺍﺭ.ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﺠﺎﻫﺎ هیمنه ی پوشالی ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ ﭘﺎﻫﺎﯾﺖ ﻟﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﯼ، ﻭﻟﯽ ﺻﺪﺍﯼ ﺩﺭﺩ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺳﯿﻠﯽ ﺧﻮﺭﺩﻧﺸﺎﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﺎﻧﯿﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺑﻠﻨﺪﺳﺖ.
ﺷﯿﻤﻮﻥ ﭘﺮﺯ ( ﺭﻫﺒﺮﺍﺳﺮﺍﺋﯿﻞ) : ﺧﺎﻭﺭﻣﯿﺎﻧﻪ ﺭﻭﯼ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﮊﻧﺮﺍﻝ ﻗﺎﺳﻢ ﺳﻠﯿﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺪ ...
ما همه سرباز حاج قاسم هستیم..
یک عکاس غیرحرفهای موفق شد از یک اتفاق باورنکردنی عکس بگیرد. دوشنبه عصر در یک پارک در شرق لندن، یک راسوی کوچک سوار دارکوب شد تا پرواز را تجربه کند!مارتین لومِی همراه با همسر خود برای قدم زنی به آنجا رفته بود. اما ناگهان متوجه اتفاقی عجیب شدند. مارتین میگوید: «زمانی که دوربین چشمی را کنار گذاشتم تا با دوربین عکاسی عکس بگیرم، آن دارکوب پرواز کرد و تقریبا به سمت ما میآمد. به یک باره دیدیم که یک پستاندار کوچک پشت آن دارکوب سوار شده است.
خبر از یک زن بیمار شود
میمیرم...
مادری دست به دیوار شود
میمیرم...
با زمین خوردن تو ..
بال و پرم میریزد .....
چادرت را نتکان ....
عرش بهم میریزد ...
" اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها..
آسمان امشب علی
تنهای تنها مانده است
رفته یار و هم سفر
اما علی جا مانده است…..
فضه نقل میکند ؛ که صدای در خانه آمد:
خواستم درب را باز کنم فاطمه(سلام الله علیها) فرمود صبر کن٬ این صدای در زدن علی ست، میخواهم خودم باز کنم.
به زحمت خودش را به در رساند ؛ وقتی علی (علیه السلام) همسرش را دید بغض کرد و فرمود : شما چرا زحمت این کار را کشیدید؟
فاطمه (سلام الله علیها) فرمود : شنیده ام این روزها دیگر مردم به شما سلام نمیکنند !!! خواستم علی جان من اول به شما سلام کرده باشم.
علی (علیه السلام) با صدای لرزان فرمود : بانو جان سلام که نمیکنند هیچ ٬ من سلام میکنم اما جواب سلامم را نمیدهند!!!
هنگامى كه روز قیامت فرا مى رسد دخترم فاطمه در حالى مى آید كه بر یكى از ناقه هاى بهشتى سوار است و از دو پهلوى آن ناقه حریرهاى بهشتى آویزان ، مهار آن از مروارید تازه ، پاهایش از زمرد سبز، دم آن از مشگ ناب ، دیدگانش از در و یاقوت سرخواهد بود.
قبه اى از نور بر پشت آن ناقه نصب شده كه اندرون آن از بیرون آشكار، میان آن حاوى عفو پروردگار و بیرون آن رحمت خداوند رحیم است .
فاطمه تاجى از نور بر سر دارد كه داراى هفتاد پایه باشد، هر پایه اى از آن به وسیله مرواریدى مرصع و نظیر ستاره اى درخشان خواهد بود.
در طرف راست و چپ فاطمه هر كدام هفت هزار ملك خواهد بود.....
و آنگاه از طرف خداوند رئوف ندا مى رسد: اى حبیبه و فرزند رسول من از من بخواه تا عطانمایم ، شفاعت كن تا من بپذیرم ، به عزت و جلال خودم كه امروز ظلم و ستم هیچ ستمگرى از نظر من محو نخواهد شد.
در همین زمان است كه مى گوید: بار خدایا! فرزندان ، شیعیان ، دوستان ، و دوستان دوستان فرزندان مرا به من ببخش !
آنگاه از طرف پروردگار جهان منادى ندا مى كند: فرزندان ، شیعیان ، دوستان ، و دوست دوستان ذریه فاطمه كجایند؟ ایشان عموما در حالى كه ملائكه رحمت پروردگار آنان را احاطه كرده باشند مى آیند. سپس فاطمه جلو مى رود تا ایشان را داخل بهشت مى نماید.
)شیخ صدوق در كتاب امالى؛ نقل از رسول خدا صلى الله علیه و آله(
این کیه تو نیویورک و کالیفرنیا 400 هزار نفر مقلد داره؟
این مرد 75 ساله کیه این قدر عاشق و فدایی داره؟
کدوم مرجع تقلیدی دومین تندخوان کشورش بوده؟
کدوم رهبری در دنیا هشت سال سردار جبهه های جنگ بوده؟
کدوم فرمانده جنگی رئیس جمهور کشورش بوده.
ﺣﺴﯿﻦ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﺯﻧﺪ: " ﻫﻞ ﻣﻦ ﻧﺎﺻﺮ ﯾﻨﺼﺮﻧﯽ؟ "
ﻭ ﻣﻦ ﺩﺭﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺯﻡ ﻗﻀﺎ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ:
ﻟﺒﯿﮏ ﯾﺎﺣﺴﯿﻦ ! ﻟﺒﯿﮏ ...
فرزند و نوههای مقام معظم رهبری همچون آحاد مردم در راهپیمایی ۲۲بهمن حضورپیدا کردند.
سید مجتبی، پسر دوم رهبر انقلاب.
عکس قربانی شیمیایی فاجعه حلبچه - عمر خاور - که توسط دکتر احمد ناطقی در بمباران شیمیایی حلبچه در اسفندماه ۱۳۶۶ ثبت شد بعد ها به عنوان نماد جهانی قربانیان شیمیایی شناخته شد.
اثبات خیانت امت به امیرالمومنین (ع) از قرآن و سنت
آنچه پس از پیامبر اکرم (ص) رخ داد در امم گذشته مخصوصا امت حضرت موسی و عیسی (علیهما السلام) نیز به وقوع پیوست و بسیاری از آنان پس از هدایت گمراه شدند .
مانند قوم بنی اسرائیل پس از رفتن موسی به میقات مرتد و گوساله پرست شدند! و جز اندکی همراه خلیفۀ او هارون باقی نماندند ! و نصاری پس از عروج حضرت عیسی (ع) وصی واقعی او شمعون الصفا ( پطرس ) را رها کرده و گرد پولس منافق، جمع شده، و توحید ناب را به الوهیت عیسی(ع) تحریف کردند.
چنانکه در ذیل آیه دوم عنکبوت نیز به این سنت شایعه در امم گذشته اشاره شده است
أَحَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَكُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا ولیعلمن الکاذبین
آیا مردم گمان كردند به حال خود رها میشوند و آزمایش نخواهند شد؟! ما كسانی را كه پیش از آنان بودند آزمادیش کردیم (و اینها را نیز امتحان میكنیم) تا كسانی را كه راست میگویند و كسانی را كه دروغ میگویند بدانیم .
حضرت رسول نیز از آن فتنه به علی (ع) خبر داده بود و از آن به عنوان خیانت امت نام برد !
حاکم نیشابوری به سند صحیح نقل می کند :
حیان أسدی می گوید از علی (ع) شنیدم که فرمود : پیامبر به من فرمود :
امت پس از من به تو خیانت می کنند در حالی که تو بر اساس دین من زندگی کرده و بر روش من کشته می شوی . کسی که که ترا دوست دارد مرا دوست داشته وکسی که تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته است و بزودی محاسنت از خون سرت رنگین خواهد شد .
4686 عن حیان الأسدی سمعت علیا یقول : قال لی رسول الله صلى الله علیه و سلم إن الأمة ستغدر بك بعدی و أنت تعیش على ملتی و تقتل على سنتی من أحبك أحبنی و من أبغضك أبغضنی و إن هذه ستخضب من هذا یعنی لحیته من رأسه
المستدرك على الصحیحین - ج 3 - ص 153 - دارالکتب العلمیه
شنیده اید بعضی افراد مسن می گویند: کفر نگو سنگ می شوی!
می دانید این سخن از کجا سرچشمه می گیرد؟
از داستانی که آیات 33 تا 40 سوره قمر بیان می کند:
(33) قوم لوط نیز آیات و رسول حق را تکذیب کردند.
(34) ما هم جز خانواده لوط که به وقت سحر نجاتشان دادیم همه آنان را به سنگباران هلاک نابود کردیم.
(35) نجات اهل بیت لوط هم به نعمت و لطف ما بود ، بلی ما چنین شکرگزاران را پاداش می دهیم.
(36) لوط آن قوم را از قهر و مؤاخذه ما ترسانید باز آنها در آیات ما شک و انکار کردند.
(37) و قوم از او مهمانانش را ( که فرشتگانی زیبا بودند ، بر سوء قصد ) طلبیدند ، ما هم چشم آنها را بی نور و نابینا کردیم ( و گفتیم که ) اینک عذاب قهر و انتقام مرا بچشید.
(38) و شبی به صبحگاه رسید که ( مرگ آمد و ) عذاب دایم ( دوزخ ) گریبانشان گرفت.
(39)و گفتیم ) اینک عذاب قهر و انتقام مرا بچشید.
(40) و ما قرآن را برای وعظ و اندرز بر فهم آسان کردیم آیا کسی هست که از آن پند گیرد؟
همچنین آیات 80 تا 84 سوره اعراف، 54 تا 59 سوره نمل و...
اکنون، ما پس از سال ها می توانیم آثار برجا مانده ی این عذاب معجزه آسا را ببینیم،
در شهر سوخته پمپئی در کشور تاریخی ایتالیا که مردم آن سنگ شده اند!
این شهر سوخته در نزدیکی کوه آتشفشانی وزوو یا (وسوویوس) در شهر ناپل ِ ایتالیا واقع می باشد.
جوابی که همه را حیرت زده کرد
پسر کوچکی بعد از بازگشت به نزد خانواده اش از آنها خواست که یک عالم دین برای او حاضرکنند تا به 3سوالی که داشت جواب بدهد..
بالاخره یک عالم دین برای ایشان پیدا کردند و بین پسربچه و عالم صحبتهای زیر رد و بدل شد :
پسربچه: شما کی هستی؟ و آیا می توانی به سه سوال بنده پاسخ دهی؟
معلم: من عبدالله، بنده ای از بندگان خدا هستم و به سوالات شما جواب خواهم داد، به امید خدا.
پسربچه: آیا شما مطمئنی جواب خواهی داد؟ چون اکثر علما نتوانستند به سه سوال من پاسخ بدهند!
معلم: تمام تلاشم را میکنم و با کمک خدا جواب میدهم.
پسربچه: سه سوال دارم ...
سؤال اول: آیا در حال حاضر خداوندی وجود دارد؟ اگر وجود دارد شکل و قیافه آن را به من نشان بده؟
سؤال دوم: قضا و قدر چیست؟
سؤال سوم: اگر شیطان از آتش خلقت شده است، پس برای چی او در آخرت در آتش انداخته خواهد شد؟ چون بر ایشان تأثیری نخواهد گذاشت!
معلم کشیده ی محکمی را به صورت پسربچه زد.
پسربچه گفت: برای چی به من زدی و چه چیزی باعث شد که از من ناراحت و عصبانی شوی؟
معلم جواب داد: من از دست شما عصبانی نشدم و این ضربه ای که به شما زدم جواب هر سه سوال شماست.
پسربچه: ولی من هیچی را نفهمیدم.
معلم: بعد از اینکه شما را زدم چه چیزی حس کردی؟
پسربچه: حس درد بر صورتم دارم.
معلم: پس آیا اعتقاد داری که درد موجود است؟
پسربچه: بله.
معلم: پس آن را به من نشان بده.
پسربچه: نمیتوانم.
معلم: این جواب اول من بود.همگی به وجود خداوند اعتقاد داریم ولی نمیتوانیم او را ببینیم.
سپس اضافه کرد که آیا دیشب خواب دیدی که من تو را خواهم زد؟
پسربچه: نه.
معلم: آیا گاهی به ذهنت آمد که من تو را روزی خواهم زد؟
پسربچه: نه.
معلم: این قضا و قدر بود.
سپس اضافه کرد: دستی که با آن تو را زدم از چه چیزی خلق شده است؟
پسربچه: از گل.
معلم: وصورت تو از چی؟
پسرپجه: باز از گل.
معلم: چه چیزی حس کردی بعد از اینکه بهت زدم؟
پسربچه: حس درد داشتم.
معلم: آفرین، پس دیدی چطور گل بر گل درد وارد میکند، این با اراده خدا انجام میشود.
پس با اینکه شیطان از آتش خلق شده، اما اگر خدا خواست این آتش مکان دردناکی برای شیطان خواهد بود.
ارزش خواندن را دارد... این چنین معلمی میتواند نسلها را تربیت کند.
تاﺑﺤﺎﻝ ﺑﺮﺍﯾﺘﺎﻥ ﭘﯿﺶ ﺁﻣﺪﻩ ﮐﻨﺠﮑﺎﻭ ﺷﻮﯾﺪ. ﺑﺪﺍﻧﯿﺪﭼﺮﺍﺷﯿﺮ ﺭﺍ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ؟؟؟
ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻧﻪ ﺑﺪﻥ ﻭﺭﺯﯾﺪﻩ ﭼﻮﻥ ﮔﻮﺭﯾﻞ ، ﻧﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺑﺎﺯﻭ ﺧﺮﺱ، ﻧﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﭘﻠﻨﮓ ،
ﻧﻪ ﺧﯿﺰ ﺁﻫﻮ ،ﻧﻪ ﺩﺭﻧﺪﮔﯽ ﮔﺮﮒ،ﻧﻪ ﺷﮑﻤﺒﺎﺭﮔﯽ ﮐﻔﺘﺎﺭ ﻭ ﻧﻪ ﺣﯿﻠﻪ ﮔﺮﯼ ﺭﻭﺑﺎﻩ ﻭ ﻧﻪ....
ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﭼﻪ ﭼﯿﺰ ﺳﺒﺐ ﺍﯾﻦ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ؟
ﺷﯿﺮ ﺭﺍ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﺧﺼﺎﯾﺺ ﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﻨﮕﻞ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ ﺯﯾﺮﺍ
ﺷﯿﺮ ﺗﺎ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﺷﮑﺎﺭ ﻧﻤﯿﮑﻨد.
ﺩﺭﻧﺪﻩ ﺧﻮ ﻧﯿﺴﺖ(ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻧﯿﺎﺯﺵ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﻭ ﻧﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮﺍﺯ ﻧﯿﺎﺯﺵ(
ﻃﻤﺎﻉ ﻧﯿﺴﺖ( ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻗﻮﯾﺘﺮﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺻﯿﺪ ﺍﻧﺘﺤﺎﺏ ﻣﯿﮑﻨﺪ)ﺿﻌﯿﻒ ﮐﺶ
ﻧﯿﺴﺖ(ﺍﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻣﺎﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺘﺤﺎﺏ ﻧﻤﯿﮑﻨﺪ(
ﺭﺣﻢ ﻭﺷﻔﻘﺖ ﺩﺍﺭﺩ(ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺷﮑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﺪﻫﺪ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺗﻐﺬﯾﻪ ﮐﻨﻨﺪ( ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﮔﺬﺷﺘﮕﯽ
ﺩﺍﺭﺩ(ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺩﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﻭ ﯾﺎ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺮﺱ ﺳﺎﯾﺮ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻧﻤﯿﮕﺬﺍﺭ.(
ﺑﻠﻨﺪ ﻧﻈﺮ ﻭ ﺳﻔﺮﻩ ﮔﺬﺍﺭ ﺍﺳﺖ(ﻭ ﺁﺧﺮ ﺑﻮﻗﺖ ﮐﻬﻮﻟﺖ ﻭ ﻣﺮﯾﻀﯽ ﺍﺯ ﮔﻠﻪ ﺟﺪﺍ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﺗﺎ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺒﺎﺷﺪ.(
جانبازی که با همه وجودش داره تلاش میکنه در هنگام پخش سرود ملی بایستد.
ازدواج در اسلام (خیلی جالبه حتما بخونید(
روزی محمد (ص) از اصحاب صفه می گذشت…
اصحاب صفه گروهی از مسلمانان فقیر بودند که به دستور پیامبر ص در مسجد به سر می بردند تا آن که به پیامبر ص وحی شد که مسجد جای سکونت نیست اینها باید در خارج از مسجد سکونت کنند پیامبرص در خارج از مسجد محلی را آماده کرد و در آن سایبانی ایجاد کرد به آن صفه میگفتند و فقیرانی که در آن سکونت داشتند به اصحاب صفه معروف بودند.
جیبر را دیدفردی سیاهپوست ، کوتاه قد ، زشت روبه وی گفت چرا ازدواج نمیکنی؟جیبر که از این حرف پیامبر ص سخت شگفت زده شده بود گفت:یا رسول الله چه کسی حاضر است دخترش را به من بدهد؟ من که نه مال دارم نه جمال ، نه حسب دارم نه نسب ، چه کسی دخترش را به من میدهد. کدام دختر ، همسر سیاه پوست بدشکل و فقیری مثل من میشود؟پیامبرص به ایشان فرمود : ای جبیر خداوند به وسیله ی اسلام ارزش انسانها را عوض کرد بسیاری افراد در دوره ی جاهلیت بالا بودند و اسلام آنها را پایین کشید ، بسیاری در دوره ی جاهلیت خوار و ذلیل بودند و اسلام آنها را ارزش و منزلت داد.
امروز همه ی مسلمانان با هم برابر و برادرند و...
رسول خدا ص با این جملات جیبر را از اشتباه خود بیرون آورد و به وی پیشنهاد کرد که دختر زیاد بن لبید را که از ثروتمندان مدینه بود ، از وی خواستگاری کند!جیبر پس از اسرار پیامبر ص نزد زیاد رفت بعد از مدتی کلنجار با خود خواسته خود را به زیاد بن لبید گفت:زیاد بسیار تعجب کرد و گفت :- واقعا پیامبر به تو چنین حرفی زده ؟- بله- ولی در رسم ما دخترانمان را به هم ردیفان خود و هم شانان خود میدهیم.جیبر که این سخنان را شنید بلافاصله از جای برخواست و از خانه خارج شد.
زلفا دختر زیاد که این سخنان را شنید نزد پدر آمد و گفت:بابا نکند جیبر راست بگوید و واقعا پیامبر ص وی را فرستاده باشد؟
خب به نظر تو چه کنم؟- وی را به خانه بیاور و از وی پذیرایی کن و فردا این سخنان را با پیامبر ص در میان بگذارزیاد چنین کرد
فردا نزد پیامبر رفت:یا رسول الله جیبر دیروز نزد من آمد و گفت پیامبر ص فرموده دختر زیاد را برای خود خواستگاری کن ولی ما دخترانمان را به هم شانان خود میدهیم.ای زیاد جیبر مومن است . این شانیت هایی که گمان میکنی امروز از میان رفته مرد مومن هم شان زن مومنه است .
الخبیثاتُ للخبیثینِ و الخبیثونَ للخبیثاتِ والطیباتُ للطیبین والطیبون للطیباتِ ...
زنان بدکار و ناپاک شایسته ی مردانی بدین وصفند و مردان زشتکار و ناپاک شایسته ی زنانی بدین وصفند و بلعکس زنان پاکیزه ی نیکو لایق مردانی چنین و مردان پاکیزه ی نیکو لایق زنانی چنینند.. سوره ی نور آیه ی ۲
زیاد پس از شنیدن این سخنان به خانه باز گشت و موضوع را برای دخترش نقل کرد:
دخترم نظر تو چیست:پدر به نظر من پیشنهاد رسول خدا را رد نکن .مطلب مربوط به من است و جیبر هرچه هست من باید راضی باشم و...
زیاد زلفا را به عقد جیبر در آورد و از سرمایه ی خود برای آنها منزل و لوازم زندگی تهیه کرد و...
جویبر و زلفا با هم عروسی کردند و به خوشی سر بردند.
جهادی پیش آمد که جیبر با همان نشاطی که مخصوص اهل ایمان است زیر پرچم اسلام در آن جهاد شرکت کرد و شهید شد.
برگرفته از:کتاب داستان راستان_استاد مطهری
دلت نمیاد به عکس نگاه کنی؟؟
سریع ردش میکنی؟؟؟
اما به خدا اون هم مثل ما دوست داشت راحت زندگی کنه!!
اون رفت واسه من و تو جوونیشو زیبایی شو با خدا معامله کرد ......
زمـانیـکه مـدیـر عامـل شبـکه فارسی زبـان فارسی وان "Farsi1 " مهـمون برنـامه صـدای آمـریـکا " VOA " بـود ، وقتـی مجـری برنـامه ازش پرسید: برنـامه آینـده شمـا چیـه؟ گفت تا سال " 2020 " کاری مـیکنیـم که مـردهـای ایـرانی خـودشـون زنهـاشـون رو بـرای نمـایش دادن از خونه بیـرون بفـرستن. مجـری برنـامه گفت: مـگه میـشه مـردهـای ایـرانی با اون غیـرتشـون همـچین کاری انجـام بـدن ..
در جـواب این سـوال مهـمون برنـامه گفت: وقتـی تـوی آب صد درجه یه قـوربـاغـه رو بنـدازی یه دفعـه بیـرون مـیپـره ، چـون خیـلی داغه ، اما وقتـی یه قـوربـاغه رو بنـدازی تـوی آب خنک ، بـراش خیـلی خـوبـه و وقتـی آروم آروم آب جوش بیـاد ، قـوربـاغه با اینـکه گرمشه و میـخواد بپـره بیـرون امـا دیگه تـوانی برای بیـرون پـریـدن نداره ...
مـا کـاری مـیکنیـم که زنهـای ایـرانی آروم آروم تـا جایـی پیـش بـرن که دیگـه خـودشـون بدونـن که راهی بـرای برگشـت نـدارنـد ...
یک سوم جمعیت عربستان را شیعیان تشکیل میدهند
کریمه شیخ برکنار شده الازهر افزود: سعودی و دولتهای خلیج (فارس) با ایران دشمنی میکنند، دشمنی سعودی با ایران به خاطر اختلافات سیاسی است و به این دلیل نیست که ایران شیعی است زیرا یک سوم از جمعیت عربستان را شیعیان تشکیل می دهند.
SHIA-NEWS.COM شیعه نیوز
به گزارش «شیعه نیوز»، “احمد کریمه” از اساتید دانشگاه الازهر که به دلیل سفر به ایران عضویتش در الازهر لغو شده و از کار برکنار شده است در ادامه اظهارات پر سر و صدای خود پس از این ماجرا اعلام کرد که یک سوم از جمعیت عربستان را شیعیان تشکیل میدهند.
کریمه که در شبکه «دریم» صحبت میکرد، افزود: سعودی و دولتهای خلیج فارسبا ایران دشمنی میکنند، دشمنی سعودی با ایران به خاطر اختلافات سیاسی است و به این دلیل نیست که ایران شیعی است زیرا یک سوم از جمعیت عربستان را شیعیان تشکیل می دهند.
شیخ کریمه تصمیم الازهر برای لغو عضویت وی در شورای اعلای پژوهشهای اسلامی را رد کرد و افزود: آیا دولت سفر به ایران را منع کرده و آن را خطا می داند؟ اگر اینچنین است پس اعلام کند تا من به آنجا نروم.
کریمه در پایان تاکید کرد که مصر شروع به وارد کردن دین در سیاست کرده است و با ایران به خاطر سیاست و نه دین به دشمنی برخاسته است.
ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها بنابر قول 45 روز پس از رحلت رسول اكرم (ص(
حضرت آیت الله بهجت اعلی الله مقامه می فرمودند:
ابوالفرج اصفهانی ـ که زیدیمذهب است ـ در کتاب مقاتلالطالبیین راجع به زمان وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام اقوال متعددی را نقل میکند، و آخرین آنها را شش ماه بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآلهوسلم، و اولین آنها را چهلم حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم که تقریباً هشتم ربیعالثانی است ذکر میکند.[1]
مرحوم شربیانی [از آیات عظام نجف] هم چهلم را وفات حضرت فاطمه علیهاالسلام میدانستند.
گویا چنانکه مکان دفن و قبر آن حضرت مجهول است، زمان فوتش هم باید مجهول و ناشناخته باشد، البته شاید علت مجهول بودن زمان وفاتش این باشد که معمولاً ضبط و کتابتِ وقایع تاریخی را اشخاص باسواد و اهل دقت در نویسندگی، بر عهده نمیگرفتند؛ لذا در ولادت حضرت رسول صلیاللهعلیهوآلهوسلم هم بین شیعه و سنی اختلاف است.
درهرحال، در مدت حیات حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام بعد از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم اختلاف است، آیا ۴۵ روز بوده و یا ۷۵ روز و یا ۹۵ روز؟!
مرحوم نوری نوشته است: ۷۵ و ۹۵ به خط کوفی خیلی به هم شباهت دارند، لذا روایت ۷۵ روز[2] با روایت ۳ جمادیالثانی[3] قابل جمع و تطبیق میباشد و منظور از آن، همان ۹۵ روز است.
افزونبراین، ۳ جمادیالثانی دور از اشتباه است. شاید در این مدت (فاصله ۷۵ ـ ۹۵) حضرت زهرا علیهاالسلام بستری بودهاند و یا راوی اشتباه نقل کرده و بهجای عدد ۹۵ عدد ۷۵ را ضبط نموده است، ولی ۳ جمادیالثانی هیچ اشتباهی در آن تصور نمیشود.
درهرحال، مرحوم میرزا حسین نائینی هم روایت ۹۵ روز را ترجیح میدادند و روز سوم جمادیالثانی را روضه داشتند؛ ولی مرحوم آقا سید ابوالحسن اصفهانی فاطمیه اول، یعنی ۷۵ روز را وفات میگرفتند و روضهخوانی داشتند.
بعضی از بیوت مراجع و علمای نجف، از جمله بیت سید بحرالعلومدر ایام فاطمیه مثل دهه محرم عزاداری و روضهخوانی داشتند.
در محضر بهجت، ج۲، ص۳۲۱
[1]. در اینباره ر.ک: الذکری، ص۷۳؛ الحبلالمتین، ص۷۶؛ کشفالغطاء، ج۱، ص۱۲؛ بصائرالدرجات، ص۱۷۳؛ اصول کافی، ج۱، ص۲۴۱ و ۴۵۸؛ کافی، ج۳، ص۲۲۸؛ فتحالباری، ج۷، ص۳۷۸؛ الطبقاتالکبری، ج۸، ص۲۸؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۵۹.
[2]. ر.ک: بحارالانوار، ج۴۳، ص۹؛ دلائلالامامة، ص۹ و ۴۵. نیز ر.ک: مناقب ابنشهرآشوب، ج۳، ص۳۵۶.
[3]. ر.ک: بحارالانوار، ج۴۳، ص۹ و ۱۷۰؛ دلائلالامامة، ص۹ و ۴۵؛ مناقب ابنشهرآشوب، ج۳، ص۳۵۶.
از علی علیه السلام پرسیدند: "عوامل فساد و انحراف مردم چیست؟" حضرت فرمودند: "فساد عامه مردم از فساد خواص ناشی میشود. اگر علما پر طمع شوند نمیتوانند مردم را به سوی خدا دعوت کنند. زاهدان اگر به نفس خود مالک نباشند زهد را وسیله جمع دنیا قرار میدهند. بازرگانان اگر امین نباشند و از دادن حقوق مالی خودداری کنند و ارتشیان اگر به جای حفظ مرزها و امنیت شهر به جمع غنایم بپردازند و قضات و زمامداران بر طبق موازین حقّ و عدالت رفتار نکنند و آلوده رشوه شوند، جامعه به فساد کشیده میشود.بنابراین مردم را ضایع نمیسازد مگر دانشمندان طمعکار و زاهدان دامگستر و تاجران گنهکار و ارتشیان وظیفه نشناس و قضات رشوه خوار و زمامداران بیبند و بار. در هر حال ستمکاران به کیفر عمل زشت خود خواهند رسید.
رسول اکرم (ص)
مردی در حجاز حکومت خواهد کرد که اسمش چون اسم حیوان است. هنگامیکه او را از دور ببینی، تصوّر میکنی که در چشمش کژی (انحراف) است ولی وقتیکه به او نزدیک می شوی در چشمش چیزی دیده نمیشود. بعد از او برادرش که نامش عبدالله است به خلافت می رسد.
پیامبر ۳ مرتبه فرمودند: وای بر شیعه ما از او.... خبر مرگش را به من بشارت دهید تا من ظهور حجت را بشما بشارت دهم.
منابع :
۱- کتاب مائتان و خمسون علامة حتی ظهور المهدی (عج): تألیف سید محمّد علی
طباطبائی حسنی ناشر مؤسّسه ابلاغ بیروت چاپ دوم ۱۴۲۵ قمری ص ۱۲۲ - 2004 میلادی
۲- کتاب مسند احمد بن حنبل
توضیح:
فَهَد برادر امیرعبدالله بود که قبل از او حکومت می کرد. فهد در عربی یعنی یوزپلنگ ، اشاره به این مسأله است و در خصوص کژی چشم فهد از دور حتی در عکسهایی که از دور از او گرفته شده، نمایان است. رسول اکرم بدینصورت می خواسته مسلمانان را مطمئن کند که عبدالله "همین عبدالله" است و ضد شیعه بودن عبدالله هم که پیغمبر اکرم سه بار فرموده وای بر شیعه از عبدالله ...
رد کـــردن آیـــات قــرآن . . .
تعدادی از دانشمندان جمع شدند تا با تحقیق در متن قرآن ؛ خطا و اشتباهی در آن بیابند و به این ترتیب قرآن را رد کنند.
لذا بسیار در متن قرآن و کلمات آن دقت کردند تا اینکه به این آیه رسیدند که در مورد داستان حضرت سلیمان است که وقتی مورچه ای لشکر حضرت سلیمان را میبیند به سایر مورچه ها میگوید: پناه بگیرید تا لشکر سلیمان شما را خرد نکنند (لایحطمنکم(
در حالی که:این کلمه در زبان عربی فقط در مورد خرد شدن شیشه به کار میرود اما مورچه ها آن را درباره ی خود بکار برده اند.پس این اشکالی است که میتوان به متن قرآن گرفت.بعد از آن یک دانشمند استرالیایی در تحقیقات علمی خود کشف کرد که:
بیش از 75 درصد از غشای خارجی بدن مورچه ها را شیشه تشکیل میدهدو با کشف این معجزه قرآن بلافاصله به اسلام ایمان آورد و مسلمان شدنش را اعلام نمود.
مختار: معاویه برای چه رسوا شود؟ نمازش قضا می شود؟ روزه اش فوت می شود ؟ حجش به تاخیر می افتد؟ آشکارا فسق و فجورمی کند؟ همین ها برای فریب عوام الناس کافی است. !
مختار: چه فرقی است بین آل زبیر و آل امویه وقتی بناست بر یک شیوه حکومت کنند ؟ با این اوصاف شما و یزید یک جور فکر می کنید ،برای چه با او مخالف هستید؟
عبدالله زبیر: من ،من با یزید بر سر شریعت مشکل دارم مسلمان، به سیاست او که معترض نیستم ،به دیانت او معترضم ،مختار تو تشنه به خون یزیدی ،من هم هستم ،تو خون خواه حسینی ،من هم خون خواه اویم ،بیعت کن قال قضیه را بکن
مختار: به یک شرط
عبدالله زبیر:شرط؟ چه شرطی؟!!
مختار: عراق عرب
عبدالله زبیر: پس درد مختار هم داغ حسین نیست ،خون خواهی حسین بهانه ای برای رسیدن به حکومت عراق !
السلام علیک یا ابا عبدالله..
میلاد با سعادت امام عسکری مبارک باد.
امام حسن عسکری:«كَفاكَ أَدَبًا تَجَنُّبُكَ ما تَكْرَهُ مِنْ غَیْرِكَ.»
در مقام ادب براى تو همین بس كه آنچه براى دیگران نمیپسندى، خود، از آن دورى كنى.
(مسند الامام العسکری، ص288(
تعریف میــکرد :
همسرم توی حیــاط از روی ویلچر با صورت خورد زمیــن...
بعد که من دویــدم و از روی زمیــن بلنــدش کردم
دیــدم داره مثل ابـر بهار گریــه میکنه...
با تعجب بهش گفتم
حاجی شما توی ایـن سالهای مجروحیتت
یــه بار آخ نگفتی
چی شده؟!
گفتش نمیدونستم
زمیــن خوردن با صــورت اینـقدر درد داره ...
.
.
یا ابوالفضل (ع)
از صدام پرسیدند: چرا بعد از کشتن آیت الله سید محمدباقر صدر دستور قتل خواهرش بنت الهدی صدر را دادی؟ گفت: من اشتباه یزید را در نکشتن زینب مرتکب نمی شوم. زیرا زینب نام برادرش را زنده کرد. من هم خواهر محمدباقر را کشتم...
دوست بزرگوارم
نگران فردایت نباش!
ما اولین بار است بندگی می كنیم...
اما او قرن هاست،
خدایی می كند...!!!
ارزش سکوت
استاد فاطمی نیا :
از صبح که پا میشه, فلان کس چی گفت, فلان کس چی کرد.., فلان روزنامه چی نوشت.. ول کن..
روایت داریم که اغلب جهنمی ها جهنمی زبان هستند, فکر نکنید همه شراب می خورند و از در و دیوار مردم بالا می روند, یک مشت مومن مقدس را می آورند جهنم. این آقا تو صفوف جماعت می نشینند آبرو میبرند.
امیرالمومنین به حارث همدانی فرمودند: اگر هر چه را که می شنوی بگویی , دروغگو هستی!
سیدی در قم مشهور بود به سید سکوت, با اشاره مریض شفا میداد از آیت ا.. بهاالدینی راز سید سکوت را پرسیدم, با دست به لبانش اشاره کردند و فرمودند:
"درِ آتش را بسته بودند..."
تقریبا فقط نیم ثانیه وقت داریم ...!!! (خداوند در قیامت می پرسد) كه مى دانید چند سال در زمین درنگ كردید؟ (112 /مومنون) آنها پاسخ دهند كه ...
خدا در قرآن می فرماید : پنجاه هزار سال دنیوی نزد خدا یک روز حساب میشه یعنی اگر شخص صد سال عمر کنه با این حساب فقط 48 صدم ثانیه زندگی کرده ,تقریبا نیم ثانیه - وَ إِنَّ یَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ - و هر یك روز نزد پروردگار تو همانند هزار سال از سالهائى است كه شما مى شمرید (47/حج)
قَالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فىِ الْأَرْضِ عَدَدَ سِنِینَ - (خداوند در قیامت می پرسد) كه مى دانید چند سال در زمین درنگ كردید؟ (112/مومنون)
قَالُواْ لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْم ...(113) آنها پاسخ دهند كه یك روز بود یا مقداری از روز .
قَلَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلًا 114) (خدا در جوابشان مى گوید) درنگ نكردید (در دنیا) مگر اندكى.
. به نظرم نیم ثانیه وقت داریم که شاد باشیم تازه مقداری از این زمان صرف خوابیدن میشه که حساب نشد: برای مثال از پدربزرگ بپرسید عمرتون چطور گذشت : میگه انگار یه خواب بود ... اصلا نفهمیدم ...
أَلَمْ یَعْلَم بِأَنَّ اللَّـهَ یَرَى
ماجرای زن پاک دامن و مردان هوس باز
کلینى به سند معتبر از حضرت جعفر بن محمدالصادق صلواتالله علیه روایت کرده است که:
پادشاهى در میان بنىاسرائیل بود، و آن پادشاه قاضیى داشت، و آن قاضى برادرى داشت که به صدق و صلاح موسوم بود. و آن برادر، زن صالحهاى داشت که از اولاد پیغمبران بود.
و پادشاه شخصى را مىخواست که به کارى بفرستد. به قاضى گفت که: مرد قابل اعتمادی را طلب کن که به آن کار بفرستم. قاضى گفت که: کسى معتمدتر از برادر خود گمان ندارم.
پس برادر خود را طلبید و تکلیف آن امر به او نمود. او ابا کرد و گفت: من زن خود را تنها نمىتوانم گذاشت. قاضى بسیار تلاش و اصرار کرد. ناچار پذیرفت و گفت:
اى برادر! من به هیچ چیز تعلق خاطر ندارم مگر همسرم، و خاطر من بسیار به او متعلق است. پس تو به جای من مواظب او باش و به امور او برس، و کارهاى او را بساز تا من برگردم. قاضى قبول کرد و برادرش بیرون رفت. و آن زن از رفتن شوهر راضى نبود.
پس قاضى به مقتضاى وصیت برادر، مکرر به نزد آن زن مىآمد و از حوایج آن سؤال مىنمود و به کارهاى او اقدام مىنمود. و محبت آن زن بر او غالب شد و او را تکلیف زنا کرد. آن زن امتناع و ابا کرد. قاضى سوگند خورد که: اگر قبول نمىکنى من به پادشاه مىگویم که این زن زنا کرده است. گفت: آنچه مىخواهى بکن؛ من این کار را قبول نخواهم کرد.
قاضى به نزد پادشاه رفت و گفت: زن برادرم زنا کرده است و نزد من ثابت شده است. پادشاه گفت که: او را سنگسار کن. پس آمد به نزد زن، و گفت: پادشاه مرا امر کرده است که تو را سنگسار کنم. اگر قبول مىکنى مىگذرانم، و الا تو را سنگسار مىکنم. گفت: من اجابت تو نمىکنم؛ آنچه خواهى بکن.قاضى مردم را خبر کرد و آن زن را به صحرا برد و او را سنگسار کرد. تا وقتى که گمان کرد که او مرده است بازگشت. و در آن زن رمقى باقى مانده بود.
چون شب شد حرکت کرد و از گود بیرون آمد و بر روى خود راه مىرفت و خود را مىکشید تا به دیرى رسید که در آنجا راهبی مىبود. بر در آن دیر خوابید تا صبح شد. و چون راهب در را گشود آن زن را دید و از قصه او سؤال نمود. زن قصه خود را بازگفت.
دیرانى بر او رحم کرد و او را به دیر خود برد. و آن دیرانى پسر خردى داشت و غیر آن فرزند نداشت، و مالى زیاد داشت. پس دیرانى آن زن را مداوا کرد تا جراحت هاى او التیام یافت و فرزند خود را به او داد که تربیت کند. و آن دیرانى غلامى داشت که او را خدمت مىکرد. آن غلام عاشق آن زن شد و به او گفت: اگر به معاشرت من راضى نمىشوى جهد در کشتن تو مىکنم. گفت: آنچه خواهى بکن. این امر ممکن نیست که از من صادر شود.
گاه خداوند بندگانش را به سخت ترین آزمونها می آزماید و خوشا به حال کسی که صبر پیشه میکند و خشم خدا را به رضایت مردم نمیفروشد.
پس آن غلام آمد و فرزند راهب را کشت و به نزد راهب آمد و گفت: این زن زناکار را آوردى و فرزند خود را به او دادى، الحال فرزند تو را کشته است. دیرانى به نزد زن آمد و گفت: چرا چنین کردى؟ مىدانى که من به تو چه نیکی ها کردم؟ زن قصه خود را بازگفت.
دیرانى گفت که: دیگر نفس من راضى نمىشود که تو در این دیر باشى. بیرون رو. و بیست درهم براى خرجى به او داد و در شب او را از دیر بیرون کرد و گفت: این زر را توشه کن، و خدا کارساز توست.
آن زن در آن شب راه رفت تا صبح به دهى رسید. دید مردى را بر دار کشیدهاند و هنوز زنده است. از سبب آن حال سؤال نمود، گفتند که: بیست درهم قرض دارد و نزد ما قاعده چنان است که هر که بیست درهم قرض دارد او را بر دار مىکشند و تا ادا نکند او را فرو نمىآرند. پس زن آن بیست درهم را داد و آن مرد را خلاص کرد. آن مرد گفت که: اى زن هیچ کس بر من مثل تو حق نعمت ندارد. مرا از مردن نجات دادى. هر جا که مىروى در خدمت تو مىآیم.
پس همراه بیامدند تا به کنار دریا رسیدند. در کنار دریا کشتی ها بود و جمعى بودند که مىخواستند بر آن کشتی ها سوار شوند. مرد به آن زن گفت که: تو در اینجا توقف نما تا من بروم و براى اهل این کشتی ها به مزد کار کنم و طعامى بگیرم و به نزد تو آورم. پس آن مرد به نزد اهل آن کشتی ها آمد و گفت: در این کشتى شما چه متاع هست؟ گفتند: انواع متاع ها و جواهر. و این کشتى دیگر خالى است که ما خود سوار مىشویم. گفت: قیمت این متاع هاى شما چند مىشود؟ گفتند: بسیار مىشود؛ حسابش را نمىدانیم. گفت: من یک چیزى دارم که بهتر است از مجموع آنچه در کشتى شماست. گفتند:نمازچه چیز است؟ گفت: کنیزکى دارم که هرگز به آن حسن و جمال ندیدهاید. گفتند: به ما بفروش. گفت: مىفروشم به شرط آن که یکى از شما برود و او را ببیند و براى شما خبر بیاورد و شما آن را بخرید که آن کنیز نداند. و زر به من بدهید تا من بروم. آخر او را تصرف کنید. ایشان قبول کردند و کسى فرستاند و خبر آورد که چنین کنیزى هرگز ندیدهام.
پس آن زن را به دههزار درهم به ایشان فروخت و زر گرفت. و چون او برفت و ناپیدا شد، ایشان به نزد آن زن آمدند و گفتند که: برخیز و بیا به کشتى. گفت: چرا؟ گفتند: تو را از آقاى تو خریدیم. گفت: آن آقاى من نبود. گفتند: اگر نمىآیى، تو را به زور مىبریم.آن زن را بر روى کشتى متاع سوار کردند و خود همه در کشتى دیگر در آمدند و کشتی ها را روان کردند.
چون به میان دریا رسیدند خدا بادى فرستاد و کشتى ایشان با آن جماعت همه غرق شدند و کشتى زن با متاع ها نجات یافت و باد او را به جزیرهاى برد. از کشتى فرود آمد و کشتى را بست و بر گرد آن جزیره برآمد، دید مکان خوشى است و آبها و درختان میوهدار دارد. با خود گفت که: در این جزیره مىباشم و از این آب و میوه ها مىخورم و عبادت الهى مىکنم تا مرگ در رسد.
هر گاه بنده ای با جدیت میخواهد به سمت کمال برود شیطان و نیروهایش بسیج میشوند اگر نتواند شخص مورد نظر را بفریبد اطرافیان او را میفریبد تا او را ابه گناه بیندازند.
پس خدا وحى فرمود به پیغمبرى از پیغمبران بنىاسرائیل که در آن زمان بود که: برو به نزد آن پادشاه و بگو که در فلان جزیره بندهاى از بندگان من هست. باید که تو و اهل مملکت تو همه به نزد او بروید و به گناهان خود نزد او اقرار کنید و از او سؤال کنید که از گناهان شما در گذرد تا من گناهان شما را بیامرزم. چون پیغمبر آن پیغام را به آن پادشاه رسانید پادشاه با اهل مملکتش همه به سوى آن جزیره رفتند و در آنجا همان زن را دیدند.
پس پادشاه به نزد او رفت و گفت: این قاضى به نزد من آمد و گفت: زن برادرم زنا کرده است و من حکم کردهام که او را سنگسار کنند، و گواهى نزد من گواهى نداده بود.
مىترسم که به سبب آن، حرامى کرده باشم. مىخواهم که براى من استغفار نمایى. زن گفت که: خدا تو را بیامرزد. بنشین.
پس شوهرش آمد و او را نمىشناخت و گفت: من زنى داشتم در نهایت فضل و صلاح. و از شهر بیرون رفتم، و او راضى نبود به رفتن من. و سفارش او را به برادر خود کردم. چون برگشتم و از احوال او سؤال کردم برادرم گفت که: او زنا کرد و او را سنگسار کردیم. و مىترسم که در حق آن زن تقصیر کرده باشم. از خدا بطلب که مرا بیامرزد. زن گفت که: خدا تو را بیامرزد. بنشین. و او را در پهلوى پادشاه نشاند.
پس قاضى پیش آمد و گفت که: برادرم زنى داشت و عاشق او شدم و او را تکلیف به زنا کردم. قبول نکرد. نزد پادشاه او را متهم به زنا ساختم و به دروغ او را سنگسار کردم. از براى من استغفار کن. زن گفت: خدا تو را بیامرزد.
پس رو به شوهرش کرد که: بشنو. پس راهب آمد و قصه خود را نقل کرد و گفت: در شب آن زن را بیرون کردم و مىترسم که درندهاى او را دریده باشد و کشته شده باشد به تقصیر من. گفت: خدا تو را بیامرزد. بنشین.پس غلام آمد و قصه خود را نقل کرد. زن به راهب گفت که: بشنو. پس گفت: خدا تو را بیامرزد.پس آن مرد دار کشیده آمد و قصه خود را نقل کرد. زن گفت که: خدا تو را نیامرزد. چون او بىسبب در برابر نیکى بدى کرده بود.
پس آن زن عابده به شوهر خود رو کرد و گفت: من زن توام. و آنچه شنیدى همه قصه من بود. و مرا دیگر احتیاجى به شوهر نیست. مىخواهم که این کشتى پرمال را متصرف شوى و مرا در این جزیره بگذارى که عبادت خدا کنم. مىبینى که از دست مردان چه کشیدهام.
پس شوهر او را گذاشت و کشتى را با مال متصرف شد و پادشاه و اهل مملکت همگى برگشتند.
منبع : عینالحیات مؤلف : علامه، ملا محمد باقر مجلسى رحمة الله
تعداد صفحات : 7
امام حسن (ع) : اهل مسجد زائران خدا هستند و بر زیارت شونده است كه به زائرانش هدیه ای بدهد.... مسجد نبی اکرم (ص) شهرستان ملایر ، یکی از زیباترین مساجد ملایر میباشد که دقیقا این مسجد واقع در ملایر بلوار انقلاب روبروی آموزش و پرورش شهرستان ملایر قرار دارد.